سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

تو کبوتر ،‌ من بام ...

می پری از لب من ناآرام؛ 

دل سرخورده ی من ؛

مانده در حسرت یک جرعه سلام، 

تو کبوتر ، من باد ...

می کنی بال و پرت را آزاد؛

می پری از من و در حنجره ام می ماند،

بغض نشکسته ای از یک فریاد...

تو کبوتر ، من تاک ...

تو دلت مست غرور

می پری سوی افق ،

پای من مانده ولی در دل خاک...

 کاش میشد یک بار ؛‌

من به جای تو کبوتر بودم،

گر چه دانم تقدیر؛

سرنوشتم را اینگونه رقم میزد و بس؛ 

من کبوتر،

تو قفس.


نوشته شده در یکشنبه 89/8/2ساعت 9:0 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak