دلنوشته ها
یکی از همکاران گرامی جناب آقایعلی بهاری راد مقاله "از استغاثهام آتشی افروختهام" این حقیر را مورد لطف قرار داده اند که عینا در ذیل درج میشود.
از این پلکان جدایم نکن!
از: علی بهاریراد
یا حبیب و هوالمحبوب
در شب نوزدهم شهر رمضان المبارک، در تنهایی جلوت و در پیشگاه یا رفیق من لا رفیق له، در خلوت، مطلب منشور از مجموع گلواژههای بیبدیل که فقط از ژرفای جان رفیقی میتواند تراوش و محفل دوستانه دو دوست را سبز آسمانی کند، تحت عنوان: (از استغاثهام آتشی افروختهام) در ستون اشاره جریده شریفه هیجدهم رمضان به قلم شیوا و زیبا و بسیار توانمند سرکار عالی حمیده بالائی زینتبخش مقال بود، این حقیر ناچیز را نیز لطفا و کرامتا در همان آتش افروخته شده، مهمان نمود و حالی و هوایی بخشید که در وصف نیاید و در وهم نگنجد.
گرمایش آتش استغاثه چنان گرمابخش روح و جانم شد که از کنار سخرههای سخت و سرد پایینترین نقطه درههای نفسانی و هواهای شیطانی به پایه پلکان بالاروندهاش هدایتم کرد.
سپاس بیکران از حضرت دوست و دوست آتش افروخته از استغاثهاش از راهنمایی، که هر چه هست به لطف و عنایت اوست.
در حقیقت مهم راهیابی و یافتن سنگ اول پلکانی است که منتهی به عرش اعظم است و همان صراط مستقیم.
قطعا، سرانجام همه پلکانها، افتادنی است جز همین تنها پلکان ساخته شده از چوبهای طوبی از درختان بهشتی (الغوث الغوث الغوث) که میتواند عابد را به معبود، عاشق را به معشوق برساند و همانا خود دوست در دعای جمیله (جوشنکبیر) تعلیم نموده است.
استغاثه عارفانه و نجوای عاشقانهتان در اولین شب قدر ماه خدا، جان تازه و حیاتی دوباره در کالبدم دمید و راه آسمان را که همگان تمنای یافتن و پیمودنش دارند نمود. سیر و سلوک گرانسنگ، که از هیچ به همه چیز برساند و آدمی را اگر جاهل است عاقل، اگر کفور است شکور، اگر ناری است نوری کند غیر از تلاش برای نیل به اولین پله پلکان سحرآمیز و اعجازبرانگیز چگونه میسور است؟
تک تک حروف و کلمات و عبارات بکار رفته در استغاثه آتشین، ملکوتی و آسمانیند ولی شاه بیت شعر نثرگونه این دوست عزیز که مکررا مذکور افتاده: (از این پلکان جدایم نکن!) است که شهد دیگر است و همان جرعه اولش سرمست از شراب نابش میکند و مدهوش از لذت شرب مدامش.
تو گفتی: هوای اشتیاق، اجابت، خاک و آسمان آبی است او گفت: اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوت الداع اذا دعان... (سوره بقره آیه 186)
تو گفتی: خانه دلم میلرزد، از این پلکان جدایم نکن، او گفت: قال ربکّم ادعونی استجب لکم... (سوره مومن آیه 60)
تو گفتی: از استغاثهام آتشی افروختهام، او گفت: این من بودن به مهر این آتش افروختم.
تو گفتی: بارالها آمدم طردم مکن
آتشینم کردهای سردم مکن
او گفت: صد بار اگر توبه شکستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
بازآ هر آنچه هستی بازآ
تو گفتی: دستم را بگیر میان این همه هیچ، او گفت: دستگیرم، دستگیرم، دستگیر.
تو گفتی: بر رواق رنگ باخته خاک غوغائی است گویا فرشتگانی در تحریر، پیامبرانی در تکبیر، او گفت: در این شبهای پایانی شهرا... الاعظم، فرشتگان و پیامبران و رسولان و امامان را مامور کردهام هر انسان زنده در عرصه کره خاکی را از خواب بیدار کنند که امشب درهای رحمت مفتوح و دعاها مقبول، به رحمانیت و رحیمیتم سوگند، دستی بدرگاهم بلند نشود مگر اینکه عذرش بپذیرم و گناهانش بریزم.
و عارفان و عاشقان گویند واله و دیوانه تو.
تو گفتی: بر طاقچههای روحم غوغائی است، گویا پرندگانی در تکثیر، دیوانگانی در زنجیر، او گفت: یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم. (سوره جمعه آیه یکم)
که بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه،
و لکلک گوید: الهی لکالحمد و لکالشکر.
تو گفتی: سرم را سختتر بکوبم بر حاشیه ماه، ماه بیتاب، ماه مغرور، او گفت: ماه من عالمتاب است و صبور، برای تو و برای همه.
تو گفتی: سرمستم از خیال این پلکان شبانه، باشد که امشب سرم را سختتر بکوبم بر حاشیه ماه، او گفت: این سرمستی از جرعهای از خم می ماست، آیهالکرسی بخوان و مستانه سر و آهستهتر به کرسی سماوات السبع ما بسای.
تو گفتی: از این پلکان جدایم نکن! صدائی از آخرین پلهها میآید: اقراء، او گفت: خوشم آمد پا به اولین و دومین پله، پلکان ما نگذاشتی، صدای آخرین پله شنیدی، این کم چیزی نیست!! ول مکن.
تو گفتی: گوئی برانگیخته شدهام! او گفت: من کردم مبارک باد.
تو گفتی: میشنوم که خداوند نوازشم میکند، او گفت: گل گفتی که میشنوی، دوست نوازشگر تو همیشه نوازشگر است.
تو گفتی: بر پلکان آخر غوغائی است. او گفت: پلکان آخر مجلس جشن و سرور و مختص به مومنین و متقین است، جای شما خالی، من در آرزوی وصال و دیدار شما.
تو گفتی: از این پلکان جدایم نکن! میخواهم راهی آسمان شوم، او گفت: آسمان ارزانیت و پیشکش، عرش اعظم من در اختیار دوستان و محفل انس یاران.
و این بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر گفتم: یا جلیل ارحم عبدک الذلیل و الحقیر والمسکین، العفو،
او گفت: والصبح اذا تنفس (و قسم به صبح روشن وقتی که دم زند عالم را به روی خود بیفروزد. (سوره تکوین آیه 18)
من گفتم: مست مستم ساقیا دستم بگیر
تا نیفتادم ز پا دستم بگیر
دردمندم، عاشقم، افسردهام
ای به دردم آشنا دستم بگیر
بستهای پای مرا زنجیر عشق
این دم آخر بیا دستم بگیر
سعدی گفت:
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده، پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزیخواران به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خورداری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
حافظ گفت:
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آنکه دست گیرد
امام خمینی(ره) گفت:
ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
در این نیمهشب روحانی کمنظیر برای حسن ختام به رسم ادب و احترام از سوی همگان (شاخه گلی) تقدیم میدارد امید میرود مقبول افتد و در نظر آید.
والسلام
Design By : Pichak |