سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها



که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟
آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست.
لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.


خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.
کدام اندیشه پلید...؟
کدام دست، گوشه‏گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟
به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟
این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟
دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.
زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.
اندوهت را می‏گذاری و می‏روی
ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.
بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.
ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.
پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.
خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.
می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. 
اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.





نوشته شده در سه شنبه 88/10/29ساعت 4:31 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak