سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دلت برای کسی که دوستش داری، تنگ می شود، می خواهی هر روز، هر ساعت و هر لحظه او را ببینی.
با کسی که به او عشق می ورزی، قرار می گذاری تا او را ببینی چون دلتنگش شده ای، سعی می کنی زودتر از زمان مقرر سر قرار برسی تا او منتظر نماند، آن روز بهترین لباس ها را می پوشی؛ به قول معروف خوش تیپ می کنی.
دعوت برای قرار دیدار با کسی که دوستش داری، همیشه از جانب توست؛ بیشتر وقتها باید خواهش کنی، گاهی وقتها هم باید آنقدر اصرار کنی که این دیدار مهم و حیاتی است تا راضی شود با قید شرایطی تو را بپذیرد.
زودتر از او به سر قرار می رسی، منتظرش می مانی، به دنبال واژه های زیبا می گردی تا جمله ای خوشایند او درست کنی و لحظه دیدار به او بگویی.
از دور که او را می بینی، تپش قلبت شروع می شود، اراده قدم هایت با تو نیست، حرکت می کنی تا زودتر به او برسی، سلام کنی و جملاتی که طول روز با خود تکرار می کردی، بر زبان بیاوری؛ از دلتنگی و دوست داشتن با او سخن می گویی، از لحظه های فراق و دوری، از تنهایی و ...
آیا او به تمام حرف هایت گوش می دهد و آنها را باور می کند؟!
شروع به حرف زدن می کند؛ از دوستانش می گوید، از دانشگاه، از محل کار، از صبحانه، نهار و شام و ...
تو سراپا گوش هستی، همه حرف هایش را می شنوی تا شاید از لابه لای حرف هایش، واژه دلتنگی را پیدا کنی! اما نه!
به چشمان او خیره می شوی، نگاهش را بر می گرداند، صدایش می کنی، بر می گردد، چشمانت راست می گویند: دوستش داری.
آیا او «دوستت دارم» را باور می کند؟!
و ...
.
.
.
این حکایت عشق ما انسانهاست؛ عشق یک انسان به انسانی دیگر؛ قرار دیدار یک انسان با انسانی دیگر  و می توان گفت: حکایت عشق دو موجود ناتوان.

اما حکایت قرار با خدا
براستی حکایت عشق انسان به خدا چگونه است و چگونه با خدا قرار می گذاریم؟
هر کدام از ما انسانها به حد خویش عشق خداوند بزرگ را تجربه می کنیم و با خدا قرار می گذاریم؛ برای قرار گذاشتن با خدا نیازی به خواهش و اصرار تو نیست؛ خدا هر روز، هر ساعت و هر لحظه تو را دعوت می کند؛ خدا دلتنگ تو شده است؛ خدا می خواهد به تو بگوید دوستت دارم و ...
عجب عشقی خدا دارد
هنگامی که بانگ اذان طنین افکن می شود، خدای مهربان که بی نهایت بزرگ است، تو را که موجودی ناتوان هستی برای دیدار دعوت می کند تا به افق های متعالی پر گشایی، قلبت به تپش آید و حس ستایش و ارتباط با خدا در دلت به اوج رسد. آفریدگار بی همتا تو را که آسمان دلت تیره و ابرناک است، دعوت می کند تا با حضور در محراب عشق و نسیم خوش نماز، سبک شوی.
اگر دعوت او را بپذیری، گلهای معطر یاد خدا را در بوستان دلت رویانده ای، می توانی راه دشوار تعالی را با بال نماز و پرواز عشق بپیمایی، می توانی خود را به کانونی نزدیک کنی که در آن قلبت با زیباییها و نیکی ها انس می گیرد؛ آنگاه در قلب و روحت، حرکت و جنبشی به سوی پاکیها احساس خواهی کرد.

تا حریمش می رویم با بال پرواز نماز
تا خدا خواهم سفر کردن به اعجاز نماز
کیستم من تا بگویم: ذکر او دارم به لب
کاین زبان از اوست، ‌او خود نکته پرداز نماز

خدا هر روز پنج بار با تو قرار می گذارد، دعوت از جانب اوست، او زودتر از تو سر قرار حاضر می شود، او منتظر می ماند، او کتابی بزرگ پر از واژه های زیبا و دلنشین برای تو آماده کرده است تا لحظه دیدار بر زبان تو جاری سازد و به تو بگوید که دوستت دارد.
اگر تو بخواهی با خدا قرار بگذاری، نیازی نیست خواهش کنی، بلند صدایش کنی، بگویی خدایا کار مهم و حیاتی با تو دارم، دعوتم را بپذیر تا با تو حرف بزنم. بلکه هر لحظه و هر مکان که بخوای، در قلبت احساسش خواهی کرد و با او سخن خواهی گفت.
اما تو تنها زمانی که کشتی هایت غرق شده است، می خواهی با خدا قرار بگذاری، گاهی وقتها هم زمانی که دریا طوفانی است و کشتی تو در امواج خروشان احساس خطر می کند، خدا را صدا می کنی، باز هم دعوت ات را می پذیرد، دریا را آرام می کند، امواج به خواست او رام می شوند و کشتی تو سالم به ساحل می رسد، حال او مشتاق دیدار توست، با تو حرف ها دارد اما تو...!

کمی با خودت فکر کن
کمی با خودت فکر کن، تو که عاشق موجود ناتوانی همانند خود می شوی، دلتنگش می شوی، دوستش داری، همه لحظات می خواهی او را ببینی، با خواهش و التماس با او قرار می گذاری و ... پروردگار عالم بزرگترین، زیباترین، پاک ترین، بی همتاترین، وفادارترین معشوق هستی است، اگر عاشق او شوی، چه حالی دارد؛ او که هر لحظه تو را می خواند، دلتنگ توست، اگر عاشق اش شوی چگونه به تو عشق ورزی خواهد کرد.

با خدا قرار بگذار
بیا عاشق خدا باش و به رسم عاشقی تو با خدا قرار بگذار؛ قبل از اینکه زمان قرار فرا رسد، سر قرار حاضر باش، بهترین لباس هایت را بپوش، خود را خوش تیپ کن، عطر یادت نرود و ...
خود را برای نماز اول وقت آماده کن تا عشق و علاقه ات را به خدا نشان دهی

عشق قدسی به کف آریم ز انوار نماز
دل و جان را بسپاریم به اسرار نماز
دیدن جلوه یار و طلب وصل و لقاء
همگی هست چو در وادی پربار نماز

نماز ،‌ تجلی بندگی و عالی ترین شکل نیایش است. بازتاب عشق و محبتی است که از نهادهای پاک می تابد و سراسر وجود تو را فرا می گیرد و روح و جان تو را جلا می بخشد.
وقتی به نماز می ایستی، رایحه خوش انس با خدا را بر جان خسته ات احساس می کنی، با درخشش نور نماز، اتاق تاریک و کوچک ذهنت روشن می شود، آنگاه بغضی سنگین گلویت را می فشرد و با تمام وجود، یاد خدا در تو زنده می شود و در برابر عظمت و بزرگی اش به سجده می روی، به دامان پر مهر الهی و رحمت بی انتهای او پناه می بری تا با نیایش و انس با خدا، نهانخانه درون را به پاکی بیارایی و با یاد او، طراوات و نشاط را باز یابی.
وقتی هم از سفر نماز باز می گردی، امیدوار، با نشاط و شاداب شدی، احساس می کنی بارانی از رحمت الهی همه زنگارهای روحت را شسته است.

با نور نماز چهره را زیبا کن
دروازه قبله را به رویت وا کن
گر گم شده ای ز خویش ، خود را ای دل
در آینه نماز عشق،‌ پیدا کن

وقتی عاشق خدا شدی، تو با خدا قرار خواهی گذاشت؛ هر روز پنج نوبت اول وقت سر قرار حاضر خواهی شد تا خدای بزرگ و مهربان انتظار نکشد، نیازی هم نیست که واژه های زیبا پیدا کنی، جملات را با خود تکرار کنی تا لحظه دیدار به او بگویی.
لحظه دیدار هر چه می خواهد دلت تنگت بگو، او همه را گوش می دهد، دلتنگی هایت را باور می کند، به احساس قلبت احترام می گذارد و با تو حرف می زند؛ کتابی پر از واژه های زیبا، دلنشین و نورانی برایت باز می کند تا از دلتنگی و عشق خود با تو سخن بگوید:
«اگر کسانی که به من پشت کرده و نافرمانی کرده اند، می دانستند چه اندازه انتظار آنها را می کشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم، هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و بند بند بدن آنها (بخاطر عشق به من) از هم جدا می شد.»
پس بیا عاشق خدا باش، تو با خدا قرار بگذار، نماز را عاشقانه به جای آور؛ چون گلی خوش نماز را ببو و در اقیانوس بیکرانش غور کن تا دیوار فاصله را فرو ریزی و شهد بندگی حق را بچشی.


نوشته شده در سه شنبه 89/5/26ساعت 2:31 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak