دلنوشته ها
مدتی است دلم برای آمدنش شور می زند.
می آید مثل هر سال؛ وقتی که خسته ایم، وقتی که داریم کهنه می شویم و سنگین و سخت و سربی.
می آید؛ به موقع می آید و هیچ وقت دیر نمی کند؛ با یک بغل گل محمدی راز و نیاز می آید؛ با گل دعای سحر و نسیم دم افطار؛ وقتی از گذر ایام به غفلت می رسیم، وقتی از عبور روزهای تکراری جاده دلمان برف گیر می شود و پاهای مسافر ایمانمان یخ می زند، مثل بهار می آید برای تازه شدن ما.
می گویم مثل بهار؛ چون بهار، بهانه ای برای تازه شدن است.
و بهار رمضان فصل شکفتن انسان است، چون گل هایی که در دامن کوه های سرسبز به بهانه عبور جویباری عاشق، میرویند.
ماه را در آسمان، مشتاقانه به تماشا می رویم تا ماه مبارک را با آمدنش آغاز کنیم.
شب هایی میآیند که ما از همه ستاره هایی که می بینیم، به خدا نزدیک تر خواهیم شد.
شب هایی که فرشته ها به ما لبخند خواهند زد و تمام کائنات بر ما رشک خواهند برد.
شب هایی که بی واسطه با خداوند حرف خواهیم زد و خدا ما را در مهربانی خویش شناور خواهد کرد.
شب هایی که صدای قرآن، لالایی ستاره های چشمک زن خواهد شد.
صدای بال فرشتگان، آوازهایی خواهند شد که ما را به پرواز پیوند خواهد زد.
این روزها خدا، دروازه های آسمان را به ما نشان خواهد داد و دست های لبریز دعای ما در کهکشان ها جاری خواهد شد.
این شب ها، خداوند چراغ مهربانیش را بر سر راه ما خواهد افروخت، تا در بیشه های مه آلود گم نشویم.
در این لیالی عزیز دست برافشانده ام تا از دهان شعله ها و خشم ها رهایی یابم.
از روزنه های شب، بر شانه های خاکستر شده ام، باران اجابت ببار!
چراغی می خواهم از جنس آفتاب و دستی به بلندای یک قنوت مستجاب و پایی به استقامت یک کوه؛ "خلّصنا من النار یا رب".
آشنایم کن به آغاز این شب ها؛ به درک پنجره های لیالی قدر، به تجانس دست ها و آسمان ها.
نشسته ام برای شروعی دوباره.
نشسته ام و پرونده خاکستریم، زانوانم را بیشتر از همیشه می لرزاند.
من در امتداد لیالی نور نشسته ام و چشم سپرده ام به کلماتی از نور.
"بک یا ا...".
جوشنی از کلمات کبیر، بر تن روحم می پوشانم و بوی تقدیس فرشتگان را می شنوم که در شب نزول، جاری است.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
می خواهم دوباره متولد شوم، از پله های رفیع نیایش، پا بگیرم و از دست های بلند دعا قد بکشم.
توشهای از جنس کلمات استغاثه و تسبیح، می خواهم تا از زمین، به آسمان پل بزنم.
می خواهم در امتداد شب نجواها، خودم باشم و او.
می خواهم کوله باری بگشایم از برگه های سیاه و با دستانی پر از برگههای سپید برگردم.
Design By : Pichak |