دلنوشته ها
روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافهگرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود.
روز مبعث روز تولّد عاطفههاست؛ عاطفه هایی که در رقص شمشیرها زخمی میشد و در جنگل نیزهها جان میباخت.
آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک میخفتند.
جوانان بلندقامت، در جنگ جهالتها، جان به بارش تیرها میدادند و زنان بی پناه، در بند اسارت میزیستند.
آه که چه خارهایی به پای بشریّت میخلید و چه زخم هایی دل عاطفهها را میخَست.
روز مبعث، روز مرگ قساوتها و شرارتها بود؛ روز مرگ کرامت هایی که به پای بتها قربانی میشد؛ روز مرگ جهل و شرک و پرستشهای ناروا بود.
روز مبعث، روز میلاد ارزشهاست؛ ارزش هایی که زنده به گور میشد و اصالتهایی که در بستر احتضار رو به خاموشی میرفت.
در آن روز، بذر عشق و مهرورزیدن و مهربان زیستن در دشت تفتیده دلها پاشیده شد و هزاران هزار گل عاطفه از آن رویید.
لبخند بر لبها نشست دست گرم نوازش بر سر یتیمان کشیده شد.
شمشیرهای خشونت زنگار گرفت و سفره محبت آغوش گشود. نوع دوستی بنیاد یافت و کینهتوزی جان باخت. از چشمه چشمها مهر جوشید و در دریای سینهها عشق خروشید.
زندگی زیبا و بودنْ تماشایی شد. روز مبعث، روز بارش برکت، روز سرافرازی انسان، روز برآمدن آوازهای سپید و روز بوسه زدن بر چهره خورشید، بر همه جهانیان مبارک باد.
حضرت محمّد صلی ا... علیه و آله وسلم سفیر خداوند بود بر بندگان تشنه حقیقت و محبّت، و هدف نهایی او برای خلقت همه هستی؛ که لولاکَ لما خَلَقْتُ الاَفْلاکَ؛ گل سرسبد هستی، مایه فخر و مباهات خداوند عالم نزد ملایک و جانشین راستین او بر روی زمین.
محبوبی که با جمال سیرت و صورت خود، همه پردههای تاریک جهل و حجابهای خودخواهی را کنار زد و در سیر معراجی خود از جبرائیل، امین وحی الهی، پیشی گرفت؛ دل سوزی که تا دم آخر، رنجها و دردها را تحمّل کرد تا نشان زیبایی «رحمةً للعالمین» را از دست بخشنده خدا، دریافت کند.
آبشار نور، جاری بود.
آسمان پولکهای زیبایش را به رخ تماشاگران میکشید و ماه بر چشم نظارگران جمالش رنگ نقره میپاشید.
عطر شفابخش بهار در فضا میپیچید و امید زندگی در جان موجودات جهان میجوشید.
در آسمان نیلگون مکّه، دمادم ستاره میشکفت.
آن شب نبض کائنات از انتظاری مقدّس، میتپید.
روح خسته و فرسوده عالم، انتظار پیشوایی را میکشید.
سخن از ترسیم سیمای آفتاب بود و صورتگرْ، کردگار جهان.
در آن شب، باغبان آفرینش، بهترین گل هستی را برگزید تا دنیا را سرمست عطر جانبخش آن سازد.
بعد از آن بارانی از طراوت بارید و خاک بوی افلاک گرفت.
دلها وسعت یافت و چشمها چشمه سار سرور شد و عشق و ایمان شفافتر شد.
از بلور ماه، لبخند مهر میتراوید.
غار حرا تجلّی گاه نور بود.
جبرئیل امین، گل واژه های وحی را منتشر می کرد.
در آن شب، حضرت محمّد صلی ا... علیه و آله وسلم بر سریری مینشست که عرش نبوّت بود.
او در آن جغرافیای زمین، راه تاریخ را میگشود و چراغ خورشید را می آویخت تا راه ما را تا فرجام، راهنما باشد.
در سال روز مبعث هنوز هم شکوه آن خاطره، جام زیستنمان را سرشار میکند و شکوفه های شادی را در دلمان شکوفا میسازد.
آن شب، «زمزم» زمزمه شادی داشت و «مروه» در تماشای صفای یار بود و کعبه در طواف فرشتگان، که از حریم خدا محرمی به حرم پا نهاد که صفایش مروه و شعورش مشعر و عرفانش عرفات را به شگفتی مینشاند.
او از سمت «صفا» آمده بود و «سعی» بر وفا کردن به «عهد» ازلی داشت. بعد از او «منا» مذبح منیَّتْ بود.
او یاد داد که با سنگ ریزههای برائت، بتهای درون و برون را «رمی» کنیم و عرفان عرفات را بیابیم. او اندیشهها را به ضیافت معرفت میبرد و دل های عاشق را با پای «هروله» به سوی صحرای نیاز میکشاند.
سلام ساکنان سماوات و زمین بر او باد که مباهات آفرینش بود و راز خلقت کائنات.
Design By : Pichak |