دلنوشته ها
صدایت را سینه سرخان و چکاوکان تاریخ بر دل نگاشتهاند تا سر از قهرمانی عشق درآورند.
گلهای بنفشه از صدای تو روییدن گرفتهاند و شبنمهای اشکبار با لحن تو تن به آفتاب سپرده و عروج کردهاند.
قلب تو، بازتاب سخنهای بی ریا و سربلند است که بیدریغ در باد میپیچد و خواب را در گوش گران غفلت میشکند.
زمین اگرچه در اشغال زمستان سکوت و مرگ باشد، نفسهای تو کافی است تا بهاری شود برای رستاخیز دلاوران زندگی.
مناجاتی بخوان به درگاه نور تا تمام سنگین دلان نعرههای توبه برآورند و لبریز از بغض و انابه شوند. نیایش تو، تمام خاک را در محاصره اقرار عشق گرفته است. عیار شرافت و طهارت، قانون دعاهای توست؛ کتاب هدایتی که رد پای سجده و سجاده و وصایای جاودانگی تو را در واژههایش ذخیره کرده.
یا امام سجاد! ای حقیقت سجده! آسمان، سجاده خیس تو بود، هنگام که باران را میسرودی و چه عارفانه، کلماتت فانوس شبهای مناجات عاشقان شد!
ای نفس جاری نیایش! ای آینه جمال! سجاد سجدههای طولانی! رفتی و خاک، هنوز در حسرت بوسیدن پیشانی آفتابیات مانده است. عاشورا، شناسنامه رنج های بزرگ تو و بقیع، نشانی آخرین پرواز توست.
بقیع! کبوترانت را بگو بغض و درد هنگامه عاشورا را بر خاک تبآلود تو جاری کنند که گلوی فشرده سجاد علیه السلام، هنوز در خیمههای شعلهور کربلا میسوزد.
ای مدفن خورشید! از آن روز که پیکری چنین پاک را در خود پذیرفتی، سینهات آسمانی وسیع شد که پر ستارهترین کهکشانها در تار و پودش متولد شدند.
عرشیان به ستایشت برمیخیزند و جادههای عبودیت، گام های یکتاپرستیات را تا ابد بر چشم میگذارند.
دیگر خردسالی هیچ کودکی تو را به یاد خشکسالی لبهای لرزان برادرت نمیاندازد.
دیگر زلال هیچ آبی تو را مسافر خاطرات عطش پدرت نمیکند و هیچ گل و سبزهای تو را به بارانی بیوقفه بر یاد لحظههای بیسایگی و غربت عمه و همراهانت وادار نمیکند. حالا دیگر کسی برای لحظههای اسارتت خدا را شکر نمیکند.
چه خوب رد این خون را دنبال کرده بودی که عطر رسالت بیپایانت در هر کلمه خطبه جریان پیدا کرده بود!
تو میگفتی ومرداب بیتلاطم شام از خطابههایت به خروش میآمد.تو میخواندی و آفتاب حقیقت از هر رخنه این پردههای بیروزنه آوار میشد بر سر شب.
ذوالفقار سخن را از نیام برکشیدی و بر فرق وجدان تاریخ فرو کوفتی.
اینک گاه سفر فرارسیده! سفر به خیر، ای ادامه تاریخ کربلا!
سفر به خیر، ای چشم های گریان شب نشینان عاشق، در بادیه عطش و خون!
سفر به خیر، ای قافله سالار دست بسته نینوا. ای تعزیه دار علمهای خونین و نیزه شکستهها!
میروی و خاطرات زیستن تو، شوکرانی است در گلوی تاریخ.
میروی و دستهای دعایت، در لابه لای خاموشی شب ها گم میشود؛ چون نجوای شبانهات در تاریکی کوچهها.
و امروز، مدینه، تعزیهدار چشمهای خستگیناپذیر و دستهای گرم توست.
Design By : Pichak |