سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

برکه در برکه، آواز بلند علوی‌ طنین‌انداز شد، آسمان‌ها، کوه‌ها، دره‌ها، بیشه‌ها و درختان، تمام‌قد به احترام قامت هاشمی‌اش ایستادند، تاریخ، ثانیه‌های بی‌رمقش را به یاد می‌آورد.

صدای تپش قلب‌ها حتی ریگ‌های بی‌خیال آن بیابان تفتیده را مجبور کرد،  سرکی بکشند تا ببینند چه خبر است، کویر گوش شده بود تا بشنود هر آن‌چه باید می‌شنید.

رفتگان برگشتند….

فرشتگان، دوشادوش هم، آماده هلهله بودند، شاید جبرییل را هنگام ابلاغ پیام خداوند دیده بودند و پیام نورانی پیامبر را؛ محمد(ص) با هر نفسش، پیام خدا را مرور می‌کرد.

برکه، خوشحال از حضور ناب یک عشق، موج، ‌موج، بوسه برای ابر‌ها می‌فرستاد تا ابرها ببارند و عشق خدا را بوسه‌باران کنند.

آخرین رسول خدا برخاست و رسالتش را تکمیل کرد؛ غمگین علف‏‌های هرزه بود؛ و سرمست از عطر گل‏هایی که در راه بودند.
 مردم! این، آخرین ودیعتی است که عشق بر شانه‏‌های خسته ولی صبور من گذاشته؛ مژده می‌‏دهم شما را به پیوند خدا و ملکوت با زمین، به پیوند بی‏‌وقفه نور و رنگین‌کمان، به بارانی که ریشه در خاک دارد و آسمان به شستن سر و روی خودش با آن، مباهات می‏‌کند.
خورشید نورش را از چشم‏‌های صبور این مرد می‏‌گیرد. ستاره‌‏ها تلالو آسمانی خنده‌‏های او هستند.

بخند علی! تو می‌‏دانی تمام پیامبران قبل از منی! تو ادامه همه دلتنگی‌‏های من و حرا هستی!

تو معنی دهنده تمام گریه‌‏های شبانه نوحی!


 تو هیبت موسی داری! تو نفس عیسی داری! تو از خون ابراهیمی، از تبار اسماعیل، از سلاله عشقی در آیینه وحدت ازلی!
بخند علی و دستی را که بالا می‏‌برم، ایستاده نگه دار! تا تاریخ زیر سایه آن بخندد، تا فردا از سرانگشت‌‏های تو اجازه ورود بگیرد.

حالا منم و دست‏‌های تو و تویی دست نیاز این خاک مشتاق!
آن سوتر از برکه، در صحرا غلغله برپاست.

شاد باش گویان از راه می‏‌رسند؛

کائنات به تهنیت مردی می‌‏آید که صبوری سال‏‌های سخت فردا از چشم‌‏هایش هویداست و به همه دشنه‏‌هایی که در راهند با لبخندی به وسعت این کویر می‌‏نگرد...
بگذار سکوت علی پایانی باشد بر همه زخم‌‏های تاریخ

 اما فریاد آسمان از همین دقایق جاری برمی‌‏خیزد.

لبخند بزن علی!

عید لبخند است، هر چند دلت اندوه کوه‏‌ها را بکشد...

 لبخند بزن مولا!

 

 


نوشته شده در دوشنبه 98/5/28ساعت 10:37 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak