دلنوشته ها
تلخی زهر، در جانش چنگ انداخته است آن چنان که به سمت آسمانها عروج میکند .
هزاران کبوتر، بیآشیانی خویش را بال میگسترند در غریبی بقیع.
نفسهای خاک به شماره میافتد، صدای آشنایش میآید و نمی آید
خاک، در هم مچاله میشود از عظمت و سنگینی نگاهش.
بقیع بر سینه میکوبد؛ گوشهای از جگر خویش را گشوده است تا پیکر خورشید را بر سینه بفشارد.
غبار مصیبت میریزد بر پیکر خاک.
کدام ترانه سوخته تراویده است از زبان لحظات که هرآن چه رود، بیتابانه سر بر دیوارهها میکوبند و هرآن چه کبوتر، بال بر این تکه از بهشت خدا بر زمین میکشند تا قداست نگاهش را از دریچههای بسته خاک حس کنند.
در بقیع، غوغایی است.
آسمان و زمین همه سیاه پوش آسمانیترین مظلومند.
صدای لا اله الا ا... فرشتگان بلند میشود.
تابوتی روی شانهها به سمت بقیع تشییع میشود.
امروز چه قدر مدینه بوی غربت و بیکسی میدهد!
انگار خاک یتیمی بر سرش ریختهاند. از هر نقطه، صدای ناله میآید. کوچهها، خانهها، دیوارها، پنجرهها همه و همه آرام آرام، مظلومیت کسی را میگریند.
لا اله الا ا...، صدای فرشتگان است، صدای قدسیان که هم ناله با زمینیان، تابوت ـ خورشید پنجم ـ را به میعادگاه میبرند.
در تابوت، آرام خفتهای، و هیچ کس نمیداند که زهر با جگرت چه کرده است!
لب فرو بستهای و کسی از داغ جگر سوزت خبر ندارد.
چشم از زشتیها بستی و اینک میروی، در حالی که دل نگران قرآنی!
می روی و میدانی که شیعه، هنوز تشنه آموختن است!
ای کاشف قلمروهای نامکشوف معرفت! شاگردانت، این نوآموزان مکتب آسمانی ات را به که میسپاری؟! تنها سر انگشتان دانش تو، گره از اسرار حقیقت میگشاید! ای شکافنده بینظیر دانشها!
صدای لا اله الا ا... در سکوت تیغ میپیچد، و پیکری مطهر، سوخته از نازیباییها میهمان بهشت میشود، و هنوز بعد از گذشت سالها، هم نوا با عرفات، ضجه میزنیم مظلومیت امام غریب شیعه را.
آه! ای بقیع! ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!
تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آن گاه که خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک میگذارد؟!
با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟! امان از این گریستن خاموش! امان از این سکوت بارانی!
Design By : Pichak |