سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

خراسان در شب میلاد تو، عزیزترین جای عالم است.

  امشب عطر بهشت از زمین به آسمان راه می­گشاید و تمام عرش نشینان، چراغانی شهری را به هم نشان می­دهند که خورشیدی شبانه روز در خاکش پرتوافشانی می کند.

امشب نگاه فرشتگان به مشرق ایران دوخته شده و تمام دل­ها به سوی طوس پر می­کشد. همه دل­ها امشب حسرت پرواز دارند، حسرت داشتن دو بال سبک بار که بی­وقفه به سوی تو پر بگشایند و شادباش میلادت را بر ضریح تقرب بوسه زنند.

 چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی است!

کبوتران در آسمان حرم می­رقصند و میان زمین و آسمان مرددند، مانده­اند در زمین بمانند و شوق و شادی زائران تو را ببینند یا آنکه به آسمان پر بگشایند و با دست افشانی فرشتگان همراه شوند.

 کبوتران، همه سپیدپوشند امشب و همه پیام سرور بر لب دارند. کبوتران امشب در حریم تو چه عزیزند، چه گرانقدرند!

امشب عاشقان تو به یمن شادی میلادت، دست نوازش و ارادت خویش را بر سر کبوتران تو می­کشند و به سرسلامتی­ات، بر سنگ فرش های حرم بذر عشق می پاشند، کبوتران را بوسه می­زنند و دوستشان دارند؛ چرا که کبوتر، نشانی از مهر و بی همتایی تو دارد.


امشب هیچ اشک شوقی دست از ضریح تو نمی کشد و هیچ حاجتمند امیدواری از گنبد تو چشم بر نمی­دارد.

 این عید عاشقانه را تو بی­شک، با اجابت تمام حاجت­ها عاشقانه­تر می­کنی.

دستم را بگیر تا جرات کنم، پنجه در پنجره فولاد تو بیاویزم و آرزوهایم را بر لب بیاورم!

به زبانم یاری سخن گفتن ده وگرنه شوق وصال تو چنان بی­دست­و­پایم می­کند که لب از لب نمی­توانم گشود.

ای کاش وصله دیوارهای حرم شوم!

ای کاش در میان این­همه کبوتر، بیارامم و هیچ­کس مرا از این بهشت بیرون نبرد!

نگاهم کن آقای من! آهو نیستم که زندگی­ام را، حیاتم را با دست­های مهربانت از چنگ صیاد درآوری، اما آهوانه با پای خویشتن به دام عشق تو آمده­ام؛ به آغوش صیاد مهربانی که دل از تمام صیدهای روزگار می­رباید.

 کبوتر نیستم که از خوان کرم تو دانه برچینم و خانه زاد این­همه عنایت تو شوم، اما نمک­گیر دلربایی های توام. بارها بر خوان مهر تو نشسته­ام و حلقه به گوش تولای توام. بال پرواز ندارم، اما جانی، نیمه جانی برای پر کشیدن در من هست؛ برای آنکه تو اشاره کنی و کبوتر این روح، به شوقت از قفس جسم پرواز کند.

راه و رسم کنیزی را خوب می­دانم، حلقه به گوشی و کمر به خدمت سلطان بستن را خوب می­دانم، دورم نکن، بگذار بمانم!

اینجا همه چیز عاشقانه است؛ چه فواره­ها که هر لحظه پیش پای تو بلند می شوند و باز از سر جنون فرو می­ریزند، چه گلدسته­ها که میان زمین و آسمان وساطت می­کنند و دعاها را به عرش می­برند و استجابت را به خاک می­آورند و چه گنبد خورشیدگونه­ای که تماشایش آفتاب را شرمسار می کند و راه و رسم روشنگری را از او می­آموزد.

 

آسمان حرمت تمام آسمان­ها را از یاد دل می­برد. 


نوشته شده در پنج شنبه 96/5/12ساعت 11:31 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak