دلنوشته ها
دلشورههای گیج، مسجد کوفه را رها نمیکند.
قلب محراب، برای حادثهای بزرگ میتپد.
زمان، آبستن اتفاقی سرخ است .
ماه، از پشت ابرها سرک میکشد.
دل ستونهای مسجد میلرزد و ساعتی بعد، مردی بزرگ، صفحههای تاریخ را با خون خودش رنگ میکند.
صدای ضجه جبرئیل بلند میشود
نماز سرخش را به آستان الهی تقدیم میکند و جانش را به پیشگاه دوست هدیه میدهد.
محراب مسجد کوفه، دستهایش را روی سر میگذارد و از هوش میرود.
ستونها، در برابر قامت خمیده مرد فرو میریزند و علی کشته میشود به خاطر عدالتش.
سحر، آغشته به خون و سراسیمه، به سمت محراب دویده است.
محراب، با نغمههایی از سر جدایی، گوشهای بیهوش افتاده است.
نخلستانهای غربت نیز هم آوا با نالههای سجاده، مویه میکنند.
کوفه، رو به تنهایی میرود و زخمها میمانند تا هر کدام، پرسشی باشند برای روزهای نیامده و انسانهای در راه.
در چند سطر غربت آیا؟
بیایید بنگرید و خون بگریید، که این پاسخ هدایتگری بزرگ مرد تاریخ است، فرق شکافتهای خونآلود بود، با رکعاتی ناتمام از عشق.
شگفت نیست؛ این صدای زخمی نماز است. بر اصل نماز ضربه زدهاند. دیباچهای که در کعبه شکل گرفت، اینک در محراب، رنگ سرانجام گرفته است.
دیده سحر همچنان غمگین است؛ مگر نه اینکه سحر، با صدای گامهای تو بلند میشد و آفتاب به شوق دیدن روی تو، هر صبح طلوع میکرد؟!
امشب دیگر کسی صدای گامهای مهربان تو را در کوچههای بی قرار کوفه احساس نکرد. آسمان، کلافی سردرگم بود و زمین، ملتهب و نگران.
امشب به بی پناهی کودکان یتیم، آسمان میتپد.
امشب خرابه نشینها، از اشک بیقراری، خشت بالین را نرم میسازند.
امشب زمین، خاک بر سر خواهد ریخت و آفتاب، توان برخاستن نخواهد داشت.
بیچاره مرغان خانه، که از دلشوره ی او پرپر میزنند و در خانه، که میل باز شدن ندارد.
هوای خانه ابری شده است و باد، سینه زنان، زودتر از او، خبر آمدنش را به مسجد کوفه میبرد.
ای کفشهای وصله دار! کمی آهسته تر.
شاید دیگر گرمی گامهای او را در آغوش نگیرید!
و اینک علی(ع) به مسجد رسیده است و این آخرین نماز اوست که پایانی شفق گونه خواهد داشت!
Design By : Pichak |