دلنوشته ها
از تو گفتن دلی به نرمای آب میخواهد و طاقتی به سختی صخرههای سنگی، و از تو شنیدن حکایتی است نامکرر؛ چون عشق، چون حیات .
مهربانیات باران بیدریغ بهاری بر دشت تشنه جانهای بیشمار، و شکوهت، تندیسی به سترگی تمام بزرگیهای تاریخ است.
ای به سخن «راستی» را آراسته و به عمل «درستی» را پیراسته!
خورشیدی بودی شگفت، و شکوه هر شعاعت، زوبینی جانگزا بر چشمهای خفاشان کاخ نشین.
ای باب گشوده خدا بر حوائج مردمان، و ای رشته پیوند زمین و آسمان!
نامت کلید گشایش گرههای فروبسته و یادت مایه آرامش دلهای شکسته است.
نامت نردبان صعود دعاهای مرفوع و یادت پلکان نزول اجابت منصوب است.
... و نامت ای بزرگ! پژواکی مانا در جان هفت گنبد گیت کیستی که فرشتگان، در عزای تو، نوحه میخوانند؟
امروز آسمان، سوگوار توست و ستارگان، در فراقت از چشمهای آسمان، فرو میچکند.
آه ای دلیل این همه گریه! ای همنشین هرچه ستاره! ای تمام هرچه عبادت! ای قنوت دستهای بسته به زنجیر!ی به یادگار! تو را با زبان نیاز میخوانیم؛ با دلی پرسوز و گداز؛ به امداد این دستهای خسته و بر گشایش درهای فرو بسته.
ای گردابهای خشم و غضب را «کاظم»!
ای طوفانهای اندوه را «صابر»!
ای بر مهار اشتر گریزپای خلافت، «صالح»!
و ای بر هدایت خلق خدا «امین»!
سلام بر تو ای صاحب «احسان عام» و «گذشت خاص»!
سلام بر تو ای زندانی بزرگ بصره و بغداد!
سلام بر تو ای «عالم» ای «فقیه» و ای «عبد صالح» خدا!
سلام بر تو که شبهای سیاه را با چراغ ذکر و دعا به سپیده سحری پیوند میزدی!
سلام بر تو که هم پیمان سجدههای طویل و مناجات کثیر بودی!
سلام بر تو و بر نالههای شبگیرت!
سلام بر تو و بر گامهای مجروح بسته به زنجیرت!
تو را با زبان اشک و آه میخوانیم در گذر از جنگل گرگ آلود جهان؛ به دستگیری این ماندگان راه و درماندگان نامه سیاه.
ای شکیب مجسم بر جسارت تازیانهها!
تو را به وسعت تاریخ رنج بر سرشت سرنوشت مصیبت، سروری دادهاند؛ زان پیش که طومار طویل سرور به خط شکسته شادمانی رقم خورد.
اندوه، فوج فوج، بر موج موج نگاهت دوید، آرامشی زخمی، تمام وجودت را به تسخیر کشید و سرنوشت تو با «بند»، پیوند خورد.
ای مسموم زهر جفا! از سرخ تا به زرد، از زرد تا سفید! آه! این چه رنگ چهره آیینه است؟!
Design By : Pichak |