سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

حریق دامنه دار، بهار را با خود می‌برد و پاییز بلافاصله پشت در خانه بهار فرامی‌رسید.

دلم آنجا بود؛ آنجا که خاکستر و شعله، توامان بر گیسوان جوان آوار می‌شد و سوره سوره عشق را بی مهری کینه یک شبه پیر می‌کرد.

 کابوس نبود؛ حقیقت بود.  افسوس! هیچ کس به هواداری شاخ و برگ معصومی که در طوفان نخوت پرپر می‌شد، برنخاست و هیچ دستی نبود تا دست‌های کوثر تنها را در معرض کولاک خانه‌برانداز، در دست بگیرد.

ناگاه بادی مهیب در خانه بهار را به سمت آتش گشود، و بانوی معصوم خانه، پشت در یکه و تنها به دیوارهای غربت خود اصابت کرد؛ به دیوارهای پیمان شکستن قبیله خیانت. ...

از بندرگاه چشمان حزن آلود بقیع، آواز شرجی خون شنیده می‌شود.

زخمی ترین شکل کلمات، به آینه غزل رو آورده است .


خاطره‌هایی تلخ، دسته دسته می‌رویند تا بر لب‌ها نغمه‌هایی از خون بیفتد.

اشک‌ها همچنان ورق می‌خورند و تنهایی ما حکایت می‌شود.

زمان در ایستگاه غم می‌ایستد و آسمان به پاییزترین صورت ممکن، رخ می‌نماید.

ابرهای اندوه در «بیت الأحزان» خیمه می‌زنند. مدینه با کوله‌ای از دربه دری و درماندگی، در کوچه می‌چرخد.

نه تنها از نخلستان‌های مدینه که از هر جا دلی رسته است، بوی زهرکام فراق شنیده می‌شود.

چه آتشی در این خزان‌کده افتاده است که غزل اگر از این به بعد سروده شود، یکسره داغ است و شروه. مدینه را پس از پیامبر، این‌گونه بارانی نیافته بود.

تا به حال ناله‌های علی(ع) را این گونه از همه غروب‌های جهان غمگین‌تر ندیده بود. حدیث پرپر شدن گل است و یک دنیا حکایت خموش.  خاکستری از عطر خوش یاس، بر دل این خاک گسترده باقی مانده است و داستان غم‌انگیز تنهایی.

امروز کدام دست به زدودن غبار عزلت خواهد آمد؟ امروز کدام چشم آسمانی برای التیام اختران اشک خواهد ریخت؟

امروز معنای حقیقی مصیبت بر هر دل زهرایی نشسته و چه سنگین نشسته است.

بر دل امیر امشب، میخ‌های گداخته بغض کوبیده‌اند؛ میخ‌های گداخته‌ای که هنوز نیش تلخشان بر پهلوی آن بانوی مقدس می‌سوزد.

در چشم‌های امیر امشب، دری آتش گرفته به سمت آن گنبد سبز؛ به سمت پیامبر؛ پدر آن بانوی مقدس باز می‌شود، با شرمی سوزانده‌تر از دری که در کوچه بنی‌هاشم سوخت؛ با حسرت و تمنایی که روحش را میان در و دیوار امان نمی دهد.

پژواک «واویلا»، چون طبلی بزرگ، لرزه بر اندام کائنات می‌افکند.

سکوت دشت‌ها با سوگ نامه خیس اشک، شکسته می‌شود. کنار هجده شمع، دل عاشقان می‌سوزد.

با داغ هجدهمین بهار تقویم، بار دیگر رنج مویه‌های کوچه‌ای باریک در مدینه شنیده می‌شود.

 

آری! فاطمه علیهاالسلام رفته است.


نوشته شده در شنبه 95/12/14ساعت 2:2 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak