دلنوشته ها
حلقه محاصره، تنگتر و تنگتر میشد. حتی دیوارهای خانهات، چشم و گوش دشمنانت شده بود .
در جایی که سربازان دشمن، حلقه شده بودند در و دیوار خانهات را؛ جایی که نفسهایت را میشمردند، ذکرهایت را، پلک زدنهایت را، نمازهای طولانیات را، آیات خیس قرآنی که میخواندی.
بیشتر از هر کس و هر پرندهای، حال پرندههای گرفتار را میفهمیدی.
دنیایت را تنگتر از قفس کرده بودند؛ حتی حرف زدن را با اطرافیانت برایت دشوار کرده بودند.
دور تا دورت، سپاه بود و سرباز و تو همچون سرداری، در محاصره این همه سرباز بودی؛ سرداری بیسپاه که با هیچ کس سر جنگ نداشت، سرداری که هیچ خونی نریخت و هیچ قلعهای را فتح نکرد، با سربازانی که اطرافش بودند. اگر فتحی هم داشت دلهای عاشقانی بود که بوی حقیقت را از نفسهایش فهمیده بودند.
سردار فاتح جانهای بیقرار بود؛ سرداری بیسپاه، سردار عاشق، سردار بیشمشیر، آشنای پرندههای در قفس.
رودها، مسافر دریای چشمهایت شدند، ابرها، شانههایت را میپرسیدند.
بهارها، رد پایت را میجستند تا سبز شوند. نسیمها، آرزوی بوسیدن دستهایت را داشتند.
هنوز خاکهای باران خورده، بوی روزهای دلتنگی ابرهای بیقرار دیدنت را میدهند.
گویا واقعه ای رخ داده است که بادها این گونه پریشانند که رودها این قدر بیتابانه میخروشند، که ابرها ناله کنان میگریند که زمین این قدر احساس غریبی میکند!
صدای بیتابی و ضجه فرشتگان، در آسمانها پیچیده، که اندوه و غم، بر در و دیوارها سایه انداخته، که سامرا سر در گریبان حزن فرو برده!
مصیبتی بزرگ، دامن گیر خاک شده است.
ای یازدهمین ستاره درخشان عشق!
روشنای حضورت را از آسمان سامرا مگیر؛ تاریکی، افقهای پس از تو را تاب نمی آورد.
سایه مهربانیات را از سر دنیا مگیر؛ دستهای یتیمی خاک، تا ابد به جست وجوی وجود بهارانهات، در به در خواهد شد.
در و دیوار شهر، سیاه پوشیدهاند و ضجه عزا از پس دیوارها تا عرش بالا میرود.
بعد از آن همه تنهایی و آن حصارهای تهدید و شکنجه و خفقان گلوگیر، بعد از آن همه غربت و مظلومیت، زندانهای پیاپی، حالا همه آمدهاند گرد تابوتی که روح بزرگ مردی آسمانی را بر دوش میبرد.
نرگس خاتون، بر مظلومیت خورشید دل آرای خویش خون میفشاند و از میان همهمه جمع تزویر، گرهگشای غصههای پدر، راه میگشاید.
دستی آمده تا عطر نرگس وجودش، امضای مظلومیت ائمه (ع) باشد.
کودکی خردسال که از در و دیوار همین کلبه قد کشیده و زجر تنهاییهای پدر چشیده؛ آمده تا بر سجاده پدر، نماز وداع بگزارد و تار و پود دورویی خلفای جنایتکار را در هم ریزد.
کسی آمده است، با دریای اشک و امید.
جمع تزویر، شیرازه گم کرده و از هم پاشیده و ویرانتر نیز خواهد شد.
عطر نرگس نجابتش همه جا را پر کرده و غربت نگاه آسمانیاش، داغها را تازهتر کرده است.
مولای غایب غریبم! سرت سلامت باد
Design By : Pichak |