دلنوشته ها
ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد!
صدایت، آهنگ ناموزون دشمنی است، خاک در هم خواهد پیچید آن چنان که نعره میزنی
چشمهایت گودالهای جهنم است که شعله میکشد بر خاک
هوایت دوزخی است، آبستن حادثههایی تلخ.
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان!
آرامتر بزن این تازیانههای پی در پی را که از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد.
خرابههایت، آرامگاه ملائکی است که بر دیوارههای ویران شرم سر میکوبند
چشمهای گستاخت، گردباد دوزخی است که ویران میکند
به پیشوازمان آمدی، با هزاران دسیسه، با چشمهایی از آتش به پیش وازمان آمدی، با خنجرهای از نیام برآمده، با شلاقهای بیرحم
این خاک، مظلومیتمان را در خود خواهد پیچید.
به باروهای شهر، کمند انداخته پنجههای در خون شناور ابلیس.
کجاوههایمان را کجا میبرید؟
از شهر صبر آمدهایم.
از کوفه، از درد چاههای نخلستان شریانهایمان موج میزند به کجا میبرید کجاوههامان را؟
کربلا روبهرویمان تکرار میشود، آن گاه که دروازههای شهر، به استقبالمان، با پنجههای نامرد، چنگ بر چهره تاریخ میکشد
هنوز خورشید، عزادار واقعههای دیروز است.
رقیه جان! ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی.
عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند.
پای بگذار! بال تمام ملائک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند.
منقشترین و گستردهترین ایشان را برگزین تا محمل تو در عروج بزرگ و منورت باشند.
و تو چون رودی زلال و مواج که عمود ایستاده باشد قد میکشی و سر به آن سوی ابرها میبری و به ناگاه از زمین بریده میشوی و در بیکرانگی لاجورد، در عمیق کهکشانی دور، از زمینیان پنهان خواهی شد.
آه ای بانوی شبهای شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانهها، خواب پروانههایی را میبینی که بر شاخههای نازک احساست یخ میزنند.
بیتابی نکن!خرابههای شام، گهواره توست
هزاران فرشته برایت آغوش گشوده است
و پدر با همه عظمتش منتظرت ایستاده تا دوباره تو را بر آغوش بفشارد
خورشید در کنج خرابههای سفاک شام غروب میکند.
شام، شهر ستمهای پیاپی! هوای لبریزت بوی گستاخ حادثه میدهد
کربلا روبروی خرابهای خاموش نفس میزند
ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد!هیچ بارانی سیاهیات را نخواهد شست
Design By : Pichak |