دلنوشته ها
یا امام سجاد! ای حقیقت سجده!تو را از گریه و نیایش آفریدند، از اشک و عبودیت، از خضوع و توکل.
تو را از ندبه و مناجات آفریدند، نفس نفس تسبیح بودی و هر سپیده دمی خداوند، بهشتی دیگر از نیایش تو میآفرید.
حزن فصیحت، کلمه به کلمه حکمت بود و جان.
آسمان، سجاده خیس تو بود، هنگام که باران را میسرودی و چه عارفانه، کلماتت فانوس شبهای مناجات عاشقان شد!
یا امام سجاد!
در صفحه صفحه صحیفه تو، عطر بهشتیات را میشنویم،
ای نفس جاری نیایش!
ای آینه جمال! سجاد سجدههای طولانی! رفتی و خاک، هنوز در حسرت بوسیدن پیشانی آفتابیات مانده است.
عاشورا، شناسنامه رنج های بزرگ تو و بقیع، نشانی آخرین پرواز توست.
بقیع! کبوترانت را بگو بغض دیرسال عاشورا را بر خاک تبآلود تو جاری کنند که گلوی فشرده سجاد علیه السلام، هنوز در خیمههای شعلهور کربلا میسوزد.
ای مدفن خورشید! از آن روز که پیکری چنین پاک را در خود پذیرفتی، سینهات آسمانی وسیع شد که پر ستارهترین کهکشانها در تار و پودش متولد شدند.
سالهاست پنجرههای غربت تو را به سمت دلم گشودهام و اشکهای ناتمامم را به چشمهای غریبت دخیل بستهام.
ای دلیل ششم هستی!
سکوت توفان خیزت، سرکشترین دریاها را به خضوع میخواند و آغوش آسمانیات، کودکان گریان و پابرهنه شهر را آرام میکند.
سجاده ها، خاطره سجدههای باشکوهت را از خاطر نمیبرند.
عرشیان به ستایشت برمیخیزند و جادههای عبودیت، گام های یکتاپرستیات را تا ابد بر چشم میگذارند.
دیگر خردسالی هیچ کودکی تو را به یاد خشکسالی لبهای لرزان برادرت نمیاندازد.
دیگر زلال هیچ آبی تو را مسافر خاطرات عطش پدرت نمیکند و هیچ گل و سبزهای تو را به بارانی بیوقفه بر یاد لحظههای بیسایگی و غربت عمه و همراهانت وادار نمیکند. حالا دیگر کسی برای لحظههای اسارتت خدا را شکر نمیکند.
چه خوب رد این خون را دنبال کرده بودی که عطر رسالت بیپایانت در هر کلمه خطبه جریان پیدا کرده بود!
تو میگفتی ومرداب بیتلاطم شام از خطابههایت به خروش میآمد.
تو میخواندی و آفتاب حقیقت از هر رخنه این پردههای بیروزنه آوار میشد بر سر شب.
ذوالفقار سخن را از نیام برکشیدی و بر فرق وجدان تاریخ فرو کوفتی.
اینک گاه سفر فرارسیده
سفر بخیر، ای ادامه تاریخ کربلا!
سفر بخیر، ای چشم های گریان شب نشینان عاشق، در بادیه عطش و خون!
سفر بخیر، ای قافله سالار دست بسته نینوا.
سفر بخیر، ای تعزیه دار علمهای خونین و نیزه شکستهها!
میروی و خاطرات زیستن تو، شوکرانی است در گلوی تاریخ.
میروی و دستهای دعایت، در لابه لای خاموشی شب ها گم میشود؛ چون نجوای شبانهات در تاریکی کوچهها.
و امروز، مدینه، تعزیهدار چشمهای خستگیناپذیر و دستهای گرم توست.
مدینه، سیاه پوش سیدالساجدین است
Design By : Pichak |