دلنوشته ها
باد، هوهوکنان، خاکستر یتیمی پاشید بر تمام خانههای بغداد و خبر، زلزله خیز، روزگار در خود فروپیچیده را تکان داد.
اتفاقی شوم، بر آسمانها سایه گسترانیده است
گویی خورشید در پرده کسوف افتاده!
بوی کلمات سوخته میآید از دهان آسمان .
عطر شهادت در هفت آسمان میپیچد.
صدایی جز صدای غم نمی آید. جهان، کوچ سرخ کدام عزیز را به سوگ نشسته است؟
دنیا در داغ هجران که، زانوی غم بغل گرفته است؟
صدای شیون ملائک است که در آسمانها طنین انداخته است!
ای امام جوان! داغت فراتر از درک زمینیان است جواد و آل محمد صلی ا... علیه و آله، زوداست که سایهات را از سر این دنیا برگیری.
زود است که خوان مهربانی و سخاوتت را، از میان شیعیانت برچینی.
زود است که بهشت وجودت را از خاکیان دریغ کنی،
فرشتگانی که روزی شوق آمدنت را به هلهله نشسته بودند، اینک سوگ جانسوزت را، شیون میکنند...
آه از دستهای سیاهی که آتشگاه کینههای بیپایان میشوند!
آه از آتش کینههای نمرودی که فرزندان مظلوم ابراهیم علیه السلام را به مسلخ سپرده است!
دریغا از بهاری که میان آتش شکوفا میشود و پنجرههای بسته را به ترنم روشنایی فرا میخواند!
هان، ای «معتصم»! باز در تاریکی کدام کوچه جنایت قدم میزنی که کاسه چشمانت را به دست گرفتهای و به خفاشان، خون تعارف میکنی؟
ای «ام الفضل»! دلت خانه شیطان! دستهایت مارهایی نابکار! ای از نسل خودکامگی عباسیان!
ای دختر شیطان!
به کدامین جرم ناکرده، قلب سخاوت زمین و آسمانها را با انگور زهرآلود، خاموش کردی؟!
دریغا از روزگار که چقدر سفله پرور است؛ مجال از گوهر گرفته به خس میبخشد! «جواد» را محروم از بخشش و «بخیل» بر سریر سلطنت مینشاند!
ای باب الحوائج، یا جواد الائمه! ای بهار نهم، تو را شهید کردند؛ در حالی که هنوز بیش از بیست و پنج گل در باغ عمرت شکوفا نشده بود.
از تو باید گفت، اما کدام کلمات عزادار قادرند مهربانیات را جریان دهند در شریانهای این خاک دیرپای ظلم زاد.
با کدام بال از جنس نور میگذری از خاک، که هنوز هر آنچه چشم، به یاد تو خیره بر آسمان مانده اند؟ نهمین بهار رسیده! هوایت آغشته از شکوفههای پرپر. نگاهت جذبه رسیدن و عبور.
آسمان، یتیمی خویش را با ستارگانی از جنس خون میگرید.
زمین، بر مدار اندوه میچرخد و سیارههای درد، منظومهای از عزا را پدید میآورند.
ای خورشید شهید! کدام فرشته است که اشکبارت نیست؟!
گویا زمان، باید از این پس، حسرت به دل کرامت جاری جواد بماند!
رستاخیز داغت، کمر روزگار را خواهد شکست.
قیامت اندوهت، به آتش خواهد کشید دلها را.
هنوز، کاخ مأمون میلرزد از هیبت حیدریات. هنوز اقیانوس «علم لدنی»ات، جرعه جرعه فرو مینشاند عطش جهل بشر را.
تو را میبرند؛ بر شانههای فرشتگان.
کجاست دستان تسلی بخش، تا مرهم زخمهای «هادی»ات باشند؟
بعد از تو چه کند «علی» در محاصره «معتصم»ها؟
جوان ترین حجت خدا! هر بار، با یاد ماجرای تو، پا به پای امام عصر(عج)، تا همیشه روزگار، خون خواهم گریست.
Design By : Pichak |