دلنوشته ها
وقتی به کلاس قدم میگذارد، بهار با نسیم نفسهایش میشکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر میکند.
با او آسمان میبارد، چشمه میجوشد، نسیم میوزد و آفتاب سفره مهربان خویش را میگشاید.
از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیکتر میشود.
نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربانتر از آب.
دلها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی میخواند.
دستهای گرم و صمیمیاش، مشق عشق مینویسد. سرانگشت او افقهای روشن فردا را نشان میدهد واشاراتش، آن سوی پردههای خاک و ملکوت پاک خدا را.
وسعت شفاف قلبها، قلمرو اوست و کشتزار جان دانش آموزان تفرجگاه خرمی او.
رسالت راستین معلم و رسالت پاک انبیاست.
آنگاه که جز انسان سازی و کمال بخشیدن هدفی ندارد، همسایه انبیاست.
رسول راستی و درستی و سفیر صداقت و سرفرازی است.
با معلم، تمام نیمکتهای چوبین گل میدهند و ساعتهای کشدار، لحظههای شفاف تولد و ترنم میشوند.
از صدای پرمعنای او، واژههای دانستن را عاشق شده ام.
و از قدمهای استوار او، هراس کوره راهها را به فراموشی سپرده ام.
من از نام او، از صدا کردن شانههای مصمم اش، به خود رسیده ام ...
اگر دستم را به دستان تو نسپارم، در جاده سنگلاخ جهل، به کدام دستاویز متوسل شوم؟
با تو، هوای سرزمین دانش هرگز ابری نیست.
آفتاب بی دریغ، معلم!
الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم وبرای عبور از گذر گاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادتگاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتماد تمام، آن را چنگ زنم.
احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریک راههای مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمامتر، در نوردم و از چشمه سار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیرآسمانی نور و روشنی برنگردم.
چه آرام بر منبر سخن تکیه میزنی تا شهاب ثاقب قلم را به سمت اهریمن سکون وپستی و رخوت نشانه کنی و جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی رنگ، رنگ. و بهار هدیه کنی، بی درنگ.
صبح عافیت را به چشم نمی دیدیم اگر دست گیری تو در شام سیاه بیدانشی همراهیمان نمی کرد.
تو بهار مکرری که با حضور حیات بخش خویش زمستان نادانی را پایان می دهی.
تو در تکرار الفبای زندگی آنقدر اصرار ورزیدی که قامت شب فرو شکست و آب حیات در کویر اندیشههای مخاطبان به فوران ایستاد.
رساترین فریاد، فریاد توست که بر بام جانها آواز می دهی و کام پروانهها سرشار می شود از حقیقت و جام درختان سیراب از طراوت، و جان متعلمان، لبریز از تازگی بازی گوی و میدان و عاطفه و کتاب.
زمزمه تو مقدسترین ترانه است در گوش پیچکهای عاشق تا گرم و سبز و سیراب، از منبر صنوبرهای استوار بالا روند تا جایی که با دستان خویش یک تکه آفتاب بردارند و برای همیشه نور در کوله بار نهند.
وقتی کشتی عمر انسانی از مسیر مدرسه عبور میکند دستان تو لبریز از فانوس می شوند و از امواج سهمگین ایام، عبورش میدهی و چون نسیمی که کشتی را به سمت ساحل سعادت و خجستگی هدایت میکند بر بلندای کلمه میایستی و «دیدارآشنا» را مژده میدهی.
امروز روز معلم، روز بزرگداشت عشق و ایثار است.
تجلیل از کسانی که علم را جرعه جرعه در جانها جاری میکردند.
امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است.
روزتان مبارک ای انسانسازان تاریخ
Design By : Pichak |