سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

ابرهای رحمت باریدن گرفت و انوار حکمت تابش آغازید .

آسمان تابان شد و زمین نورباران. نوزادی آسمانی چشم به جهان گشود و دامان حمیده از تولد کودکی از آل یاسین سبز گشت.

آسمان گل آذین شد، زمین بساط شادی گسترانید و فرشتگان به تماشای هفتمین ستاره تابناک آسمان امامت و ولایت آمدند  و موسی، آن باب الحوائج درماندگان و نیازمندان، به جهان هستی گام نهاد.

زمین در چرخش خویش، هفتمین بشارت را از آسمان برگرفت و ردای سبز امامت را به دوش غنچه ای دیگر از باغ امامت انداخت و همان هنگام، علوم گذشتگان و آیندگان، بر سینه نورانی‌اش روانه شد؛ چونان که تصویر تمامی عالم در اقیانوس شفاف و زلالش نمایان شد.


یا موسی کاظم! میلاد تو، سرآغاز وزش موهبت الهی است. آن هنگام که خشم را فرو می‌خوری، وسوسه شیطان در برابر عظمت آدمی چه حقیر است!

شکیبایی تو، دل را مجذوب دردی می‌کند که ابزار فرهیختگی روح است و تو چه زیبا این مفهوم را معنا می‌کردی!

کرامتت از بندگی محضی است که در سایه سار صبر خویش، تقدیم دوست کردی. مبارک است ظهور روشنی ات در عبور زمان؛ در ضریح خیال مؤمنین.

خورشید هفتم! تولد تو، شکفتن باغ سبز تقرب در کویر خشکیده زمین است.

تو که آمدی، بغض های هزار ساله عراق ترک برداشت و کاظمین، به شوق هم‌نشینی با تو، قطعه‌ای از بهشت شد.

تو آمدی، تا روزگار قحطی عشق و ایمان پایان بگیرد.

ای درگاه نظر رحمت الهی، ای شفیع روز جزا، ای کوه حلم و بردباری، ای عبد صالح خداوند عالمیان، ای فرو برنده خشم در دشواری ها، ای بهترین آفریدگان و ای محبوب و همراز پدر، قدوم سراسر عطوفت و مهرت، مبارک و گلباران!

سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی؛

سلام بر نام معطر و زیبایت، که الهام بخش صبوری، شکیبایی و بردباری است؛

سلام بر سجاده ای که از اشک هایت خیس می‌شد و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می‌نهادی و بر آن دست ها، که به درگاه خدا می‌گشود؛

سلام بر آن گوهرها که از آسمان چشمانت بر گونه نورانی‌ات می‌چکید؛

سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن، و جان‌های شیعیان مظلوم آن دیار را گلشن ساخته است؛

سلام بر تو، بر پدران و فرزندانت و بر شیفتگان و پیروانت؛

سلام بر تو، که مایه افتخار اسلامی و شیعه به وجود تو می‌بالد.

سلام بر تو که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی!

سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی.

ای صاحب مهار حکمت و حلم، در برابر خشونت و خشم!

غضب، از حلم تو خشمگین می‌شد، صبر از تو بی طاقت می‌گشت و زندانبانان اسیر صفا و عبودیت تو می‌شدند و محبس به محبس، شب زنده‌داری تو را جابه جا می‌کردند، زندان به زندان، ایمان و ذکر و تهجد تو را به بند می‌کشیدند.

سلام بر سجاده ای که از اشک هایت خیس می‌شد و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می‌نهادی و بر آن دست ها که به درگاه خدا می‌گشودی و بر آن اندام رنجور که در آتش محبت الهی ذوب شد.

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/8/28ساعت 2:33 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak