دلنوشته ها
به دنبال چراغی میگردی تا تاریکی روزهایت را فراموش کنی.
تکیه داده ای به سرنوشت فرو ریخته روزهایت.
ایستاده ای و خاطراتت را خیره ماندهای.
دردی عمیق بر چهرهات چنگ انداخته است.
از درون ویرانی، اما مردانه ایستادهای .
شب در تو میوزد و خشمی عمیق از پیشانیات قطره قطره فرو میریزد.
غزه، بر پهلوی گداخته خویش میغلتد و صدای چکمههای ابلیس را نزدیکتر حس میکنی.
شانه به شانه درد، راهی میشوی.
چشم هایت را فراموش کردهای.
با تمام یاختههایت میگریی.
در دود و خاکستر قد کشیدهای.
سرزمینت را فریاد میزنی؛ با دیوارهای فرو ریختهاش.
سرزمینت را فریاد میزنی؛ با مرزهای به غارت رفتهاش، با خانههای خالی و مردمان آوارهاش، با بیتالمقدسی که در چنگالهای کینه، لابهلای خاکستری دود و سرخی خون دست و پا میزند و پیدا نیست.
سرزمینت را فریاد میزنی و من از مردانگیات در حیرتم.
فریاد می زنی و کولهبار اندوهت را به دوش میکشی.
بال میگیری با پرستوهای زخمی سرزمینت.
آخرین قلههای مردانگی، زیر گامهایت حقیر شدهاند.
بزرگ می اندیشی.
تمام پنجره های جهان، روبه بزرگیات به حیرت گشوده شدهاند تا خورشید شدنت را به نظاره بنشیند.
فریادهایت، صدای گلولهها را خاموش میکند.
شریان هایت منبسط شدهاند.
می جوشی و پیش میروی.
بیت المقدس، دستهایش را به آسمان گره زده است و برایت سخت میبارد.
اگرچه شب فراگیر، اما سپیده نزدیک است.
خاکت هنوز بوی خون دارد.
هنوز خالی است سرزمینت از لبخند، از شور زندگی.
مشت هایت را باید بیشتر گره کنی و بکوبی بر دهان ستم.
صدایت فراگیر شده است در جهان. مادرانت چقدر پیر شدهاند!
قامت خواهرانت از داغ برادرانشان چقدر شکسته شده است!
می دانم که زندگی، بیمعناترین واژهای است که تو میشناسی.
می دانم که سالهاست لبخندهایت را فراموش کردهای.
ولی باز هم امیدوار باش!
بهار، آمدنی است؛ فقط باید استوارتر بایستی تا توفان بیعدالتیها، تو را بر زمین نیندازد.
باید رساتر فریاد بزنی خودت را، شهیدانت را و خاکت را.
«تو» شکوه تاریخی که تا ابد میدرخشی در آسمان مقاومت.
بنگر! زیتون زارها استواریات را به نماز ایستادهاند.
تو خوب می دانی شغالهای این حوالی برای تکه تکه کردن اراده ات، چگونه دندان تیز کردهاند؛ اما تو میایستی با دستهایی که سالهاست مشق حماسه میکنند و گامهایی که هر لحظه، شکوه ایمانت را به نمایش میآیند؛ ایمان به رهایی.
آه، ای فلسطین، ای وطن حماسه و عشق، ای سرزمین حادثه و توفان! تو برخواهی خاست در سپیده دمانی بزرگ؛ آن گونه سربلند که ردپای اشغالگران نیز از پیکرت پاک شده باشد.
تو نفس خواهی کشید در هوایی معطر و پاکیزه و گازهای اشکآور، گلوی صهیونیست ستمگران را در خود مچاله خواهد کرد.
برخیز و آخرین پس ماندههای ظلم و نفاق را در زبالهدان تاریخ دفن کن!
برخیز و حماسه ماندگاریات را بر بلندترین کوههای دنیا پرچم بکوب!
Design By : Pichak |