دلنوشته ها
سیاه پوش بیست وهشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه می?گریم.
دست?هایم فصل کوچت را چگونه تحریر کند،
ای پیام آور زیباترین روزهای جهان! دیوارهای حرا، هنوز طنین نیایش?هایت را جار می?زند.
خشت خشت کعبه از تو می?گوید؛ از تو که دسیسه?های کفار را به هیچ گرفتی و مصمم و پرشور، ایمانت را فریاد کردی.
آفتاب تا ابد چشمان پیامبری?ات را وام?دار است.
یا محمد صل ا... علیه و آله ! پنجره در پنجره، باران سوگواری توست که هوای این حوالی را می?آشوبد.
ای خاتم مهربانی و عشق!
اعجاز نگاهت را بر افق?های پرستاره بسیار دیده?ایم و ستاره به دامن، بازگشته?ایم.
نامت، بت?های زمین را به خاک می?افکند.
از تو که می?گویم، بادهای کافر، کلمات روشنت را مسلمان می?شوند.
سلام بر تو که گام?های مهتابی?ات شب?های جهل بشر را به جاده?های راستی کشاند!
رفته?ای و کوچه?های مدینه، سر بر شانه?های هم مویه می?کنند.
تویی که چشمه?های بی شمار، از رد قدم?هایت سر برآورده?اند.
تویی که آیه?های پیغمبری?ات را هیچ کلامی تشبیه نمی?تواند.
بزرگواری?ات، زبانزد عابران تاریخ است.
ای امین دل?های دردمند!
روز شوم زمین فرا رسیده است.
دیگر نور نگاهت زمین را روشن نخواهد کرد.
بعد از تو پنجره وحی بسته می شود
گاه رفتن فرا رسیده است
ملائک، بر سر و سینه زنان، در اطراف حجره در طوافند
رنگ سوگ، لحظات را احاطه کرده است.
دامن قصاید اشک آلود است.
این داغ کجا و طاقت تنگ ایام کجا؟
زمین، کسی را گم کرده است؛ کسی که رد گام?هایش، بهشت را به ارمغان جای گذاشت و دست?های بر آسمان برآمده?اش، باران را به خشکسالی خالی می?آورد؛ کسی که بودنش، کابوس را از خواب کائنات سترده بود؛ او که نامش، بر جاهلیت زمین تاخت و فطرت?ها را به اوج پاکی برد.
بی?تو ای شیواترین مقدمه نوبهار، ای امین ترین مرد قبیله عشق! حرا خاموش و کوچه?های بنی?هاشم، سیه پوش شدند و کائنات، کلبه احزان و آسمان، اشک ریزان شد.
آه از دل مهربان تو ای رحمه للعالمین که در این واپسین نفس?ها مدام زیر لب زمزمه می?کنی: امّتی، أمّتی...
Design By : Pichak |