سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

 

 

 آمدنت دیر شده 

چشمانم بی نور رخت چیزی را نمی بیند

از درد هجر واژه ها کم آورده اند

رویم سیاه و نامه اعمالم سیاه تر است

روحم از فرط گناه بی هوش افتاده

و جسم گناه آلودم چون لاشه‌ای متفن در رفت و آمد روزمرگی پیر و فرتوت شده

 

قلبم به تکه ای یخ مبدل گشته

دستانم از عشق خالی و کوله بارم از معصیت مملو است

عشق را گم کرده ام

در کجای زمان نمی دانم

نمی دانم چرا برای این امتحان برگزیده شده ام

دوری و فراق با تو که عشق را معنایی

بی تو بودن را تاب آوردن محال است

کاش بیایی

سالهاست تنها امید زندگیم شده ای

تو که نوید آمدنت از کودکی با روحم آمیخته

هر صبح به امید آمدنت پلک می گشایم

و هر شام برای دیدارت در سحرگاه فردا چشم بر هم می نهم

ای انگیزه زیستنم

زودتر بیا

مگذار تا پلیدی و گناه روح بی حالم را سر ببرند

بیا و بیدارم کن

دستان گناه آلودم را بگیر و مرا تا خدا پرواز ده

که بی مدد دستان یاریگرت توان ایستادن ندارم

می ترسم مرگ مرا فروخورد

در حالی که عاشق نشده باشم

من نمی خواهم به مرگ طبیعی از این خاکدان بروم

من میخواهم سر ببازم در راهت ای مولای خوبم

آقای میدانم آستان بوس درگاهتان پاکان و صالحان هستند

اما من کمترین را نیز از درگاهت مران

باشد که نورتان قلب یخ زده ام را زنده کند

و گل ایمان در او شکوفا گردد

نورتان را بر من بتابید

که در دخمه گناهانم اسیرم

برایم دعا کن که برگردم!

برایت دعا می کنم که برگردی!

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/28ساعت 2:59 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak