سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی‌قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه‌ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی‌گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!

دشت‌ها خسته بودند، جنگل‌ها بی‌خورشید، کوه‌ها ابری، آسمان خاکستری و فصل‌ها سر در گریبان.

چشمه‌ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره‌ها خاموش، جاده‌ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران.

کوچه‌ها غریب بودند، لحظه‌ها سنگین، نگاه‌ها منتظر، زمین بی پناه و دل‌ها و جان‌ها بی سر و سامان.

و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد.

بت‌ها سرنگون شدند و کنگره‌های قصر «کسرا» واژگون...

مردی آمد از تبار ابراهیم، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی درنگ به ندای توحید، زبان گشود.

محمد صلی ا... علیه و آله آمد؛ با معجزه شق‌القمر. آسمان، به پیشوازش، خاک جزیره العرب را ستاره پاشید.

ای همسایگان روشنی و نور! آستین بیفشانید که رحمت دو جهان، با قدم‌های بهشتی‌اش، زمین را متبرک کرده است.

سپیده دم، به مبارک باد دریا آمده است و کوه، سرود میلادی بزرگ را به بازتاب برخاسته.

او می‌آمد و آیین مهربانی، روح بشریت را تسخیر نمود.

ای رسول نور! دشت‌های جست وجو را که می‌دوی، رودخانه‌های صداقت، رد گام‌هایت را راه می‌‌افتند.

هوای سینه‌ات، نفس‌های کوهستان را مکرر می‌کند.

قلبت، امین حرف‌های مگو است و دهانت، آیه‌های مبین امانت را به تفسیر می‌آید.

به روشنی نگاهت، سپیده‌های جهان گواهند.

حتی خاک، راستی قدم‌هایت را سوگند می‌خورد.

ای سپید بزرگ آیین! آمدی و دندان‌های سیاهی را در هم شکستی.

آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.

با آمدنت کاخ ظلم فرو ریخت.

به یمن حضورت رودخانه‌های تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند  و آتشکده‌ها به خاموشی تن دادند.

ای پیام آور آسمان‌های وسیع! پرنده‌های دلمان را به تو سپرده‌ایم و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده‌ایم.

نفس‌های زلالت که بر پنجره‌های زمین پاشید، گلدان‌های یگانه پرستی بر تاقچه‌های جهان به گل نشست.

ای سراسر نور! نفس‌هایت، معجزه مسیح است و چشمانت، جسارت موسی.

ایوب، فصلی از صبوری تو است؛ آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق می‌زدی و استخوان‌هایت را سرمای آن همه بی‌خبری، می‌سوزاند.

نوح بودی؛ وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس سخن چینی‌ها و بغض‌ها می‌راندی؛ بی آنکه بادهای هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.

تو آن آخرین فرستاده‌ای که تمام رسولان خداوند، به ستایشت برخاسته‌اند.

تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است، آزادگان زمین، به پابوسی‌ات می‌شتابند.

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/11ساعت 9:49 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak