سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت

آنچنان که جگر خویشتن از یادم رفت

من اویسم بگذارید که اطراق کنم

بوی شهر تو که آمد قَرَن از یادم رفت

جذبه ی عشق بر آن است مرا ذوب کند

صحبت نام تو شد نام من از یادم رفت

قصد”رب ارنی”گفتن من دیدن توست

تا نگاهم به تو افتاد “لن”از یادم رفت

مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده ام

بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت

مثل فطرس نکنم پشت به گهواره ی تو

بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت

“ندهد فرصت گفتار ،به محتاج ،کریم”

بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت

می رود دل به همانجا که تعلق دارد

صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت

همه ی بهت من این است چرا عریانی

نکند فکر کنی پیرهن از یادم رفت{-35-}


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 12:7 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak