دلنوشته ها
صدا، آیه محکم پروردگار بود که از حنجره «لولاک» تراوید: بایستید!
به رفتگان بگویید بازگردند و به نیامدگان بگویید بیایند....
خدا به تماشا ایستاده بود و اقیانوس لایزال رحمت، دستهای خورشید را در دست فشرد و بر فراز نظاره خلق، چون پرچمی به اهتزاز درآورد.
تو همان لحظه آغاز شدی؛ همان جایی که گرمای کویر، بند بند آدمی را تبخیر میکرد و ظهر بیابان، آن همه چشمان مشتاق را با حیرت مینگریست،
همان جایی که حجهالوداع، رو به پایان بود و رسول مهر، دستهای روشنگر پس از خویش را به کائنات نشان میداد.
و تو آغاز شدی؛ اگر چه آغاز تو را پیشترها، لیلهالمبیت و خیبر گواهی داده بودند،
اگر چه تو را از ازل، پا به پای حضرت محمد(ص)، رقم زده بودند.
هفت بند آسمان محکم شد؛ از آن روزی که تو بر فراز غدیر ایستادی و دستت، ستون مشیّد عرش، رو به پروردگار، بالا رفت.
تاریخ، از پیچ و خم سالیان و از پس خواب سر در گریبانش گردن کشید، تا جبلالنور ولایت را ببیند و شانههای نخست امامت را بشناسد.
...و خدا، با تو، با غدیر تو دینش را کامل کرد و نعمتهایش را بر مؤمنین آخرالزمان، تمام... .
این ردای عصمت، این خلعت موزون امامت، چه برازنده است بر قامت خیبرشکن تو!
این بزم شادمانی و تبریک، این عید مودّت و سرور، چه شکوهی دارد در پای دامان تو!
امیر یگانه عدالت و امانت، خوش به روزهای از این پس که به یمن تو در تقویم هستی سبز میشوند و تا قیامت از تو، با نام تو در امان ولایتند!
عرشیان، نام تو را دست به دست میبرند و دست افشانی میکنند.
گوش کن؛ رامشگران ملکوت، تو را صدا میزنند:
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو...
Design By : Pichak |