سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

 

پلک بگشا نوازد مدینه! تا پرندگان خوش الحان، آشیان گزیده بر شاخسار نگاهت، دنیا را زیر پر و بال سعادت بگیرند.

پلک بگشا تا در تاریکنای دنیا، آفتاب لبخندت، «شمس الشموس» لحظه‌های بی کسی انسان باشد.

 تو در ادامه مهربانی خدا در مقدس ترین دقایق موعود، زاده شدی، تا خواب تمام باغستان‌های عقیم، از عطر نفس‌های تو، به شکوفایی و رویش برسد.

خاک، بوی قدم‌هایت را حس کرد و آسمانی شد.

قاصدک‌ها، تادورترین سرزمین‌ها را، چرخیدند و مژده آمدنت را به چشم‌های تشنه رساندند.

خاک، قدم گاه قدم‌های ملکوتی تو شد و فرشته‌ها، زایر همیشگی‌ات تا به هر بهانه، به زیارت چشمان روشنت بیایند و بوی خوشت را برای آسمان‌ها سوغات ببرند.

حَرَمت، قبله دل‌های شکسته است، جهان، نگرانی‌ها و غم‌هایش را، همین که به پنجره فولاد تو گره می‌زند، آرام می‌گیرد.

از خاک تو هنوز بوی مُشک هدایت می‌آید و عنبر تقوا! سرشت تو با آب رسالت آمیخته شده است.

آیه‌های صحیفه قرآن، با تو آنچنان صمیمی ‌بودند که هرگز آیه‌ای نمی‌خواندی جز آنکه در ژرفای دریایی‌اش، غوطه‌ور شدی.

بیست و چند بهار شکوفه بر تو گذر کرده بود که می‌نشستی بر قدمگاه مسجد رسول نور و سیراب می‌کردی عطش فتوا را در کام ایمان آوردگان و این معجزه تو بود!

ای اقیانوسِ هر پاسخ در گستره بی کرانه تشنگی!

تو از تبار بالا بلند سخاوتی.

تاریکی شب‌ها، با گام‌های تو آرام می‌گرفت؛ وقتی آهسته راه می‌پیمودی و آبروی ایثار و دستگیری می‌شدی.

جاودانه باد خاطره آن نمازِ حضورِ عید که آسمان و دیوار و کوه‌ها، با مردمان و مردمان با تو آواز تکبیر می‌دادند.

ای طنین شکوهمند حدیث سلسلة الذهب!

وقتی چشم‌های حیران و دست‌های ملتمس تو را طلب می‌کردند، پرده از روی کنار زدی، زبان گشودی و از قلعه مستحکم لا اله الّا ا...، حماسه‌ای سرودی.

زنده باد خاطره قلم‌ها و مرکب‌ها، وقتی زنجیره طلایی کلام تو را مکتوب کردند!

اکنون رستاخیز عشق است.

زمین، به مهمانی آسمان می‌رود.

اهالی ملکوت، کجاوه هدایت را به دوش گرفته اند.

دسته دسته ستاره، پشت در خانه موسی بن جعفر علیه السلام صف کشیده‌اند تا رضای الهی را در رضای تو بجویند.

دست‌هایت در دست‌های قرآن است و خورشید هدایت، از مشرق چشم‌هایت طلوع می‌کند.

تو آبروی شیعه‌ای و آبروی اسلام.

شیوایی‌ات، اهل کتاب را به تردید می‌اندازد.

عقل، زیر سایه اندیشه زلالت می‌نشیند تا گَرد هر چه ناراستی را بزداید و لکه هرچه تردید را بپیراید.

قدم که برمی‌داری، ترس از دو راهی‌ها محو می‌شود و گردنه‌های پیچا پیچ، بزرگراهی می‌شود مستقیم؛ بی هیچ بیمی‌از سقوط.

رستاخیز عشق است.

و عشق، یعنی کبوتر شدن و در امتداد رد پای تو دویدن، یعنی پاک شدن؛ زیرا دل‌های ناپاک، محرم حریم یار نخواهند شد.

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

غسل در اشک زدم؛ کاهل طریقت گویند

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

درختان صف به صف، شکوه جاودانه آمدنت را به تماشا ایستاده‌اند و آبشارها، قد کشیده اند زلالی و سرفرازی نگاهت را.

جاده‌ها، شوق رسیدنت را، سراسیمه دویده اند.

 بوی تو وزیدن گرفت و تمام گردنه‌ها به سمت مدینه چرخیدند.

تمام دشت‌ها پیراهن گل به تن کردند.

یا غریب الغربا! شور آمدنت، چه رستاخیزی بر انگیخته در چهار گوشه عالم!

پلک که وا می‌کنی، تمام شادی‌ها متولد می‌شوند با تو، خوشبختی و رستگاری همیشگی است.

نزول جاودانه مهربانی‌ات، بر شوره‌زار غربت و تنهایی زمین، خجسته باد.

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/6ساعت 10:33 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak