دلنوشته ها
نبض فاجعهای در بستر زمان میتپد .
اینجا، قلب حزب عاشقانه حسین علیه السلام است و این لحن گیرا و گرم که در ذهن لحظهها تهنشین میشود.
از لبان آزادمردی میروید که بهشت را به بها میخواهد و نه بهانه !
بزودی، خبر عروج هفتاد و دو شقایق از قبیله «السابقون» و از تبار عاشورا، بر لب رسانهها تکثیر خواهد شد.
وقتی باور کرده باشی که تمام روزها میتوانند عاشورایی شوند و تمام زمینها از جنس کربلا؛ آن گاه، در محفل این پروانگان دلداده که شمارشان به عدد شهیدان کربلاست، حبیب بن مظاهر را میبینی؛ با همان محاسن سپید و جوانانی به سن و سال علی اکبر و سید مظلومی از سلاله پاک رسول خدا که گامهایش در راه سرخ حسین علیه السلام میروند !
گویا عطر ناب بهشت را به مشام جانت رساندند که این گونه بی تاب شدهای!
به گمانم شانههای زمین، دیگر تاب روح بلند و آسمانی تو را نداشت .
دنیا در نظرت حقیرتر از آن بود که صحنههای پرزرق و برق قدرت و حکومتش، غل و زنجیر بیفکند به گامهای سالک تو .
در جان تو، شیفتگی خدمت میجوشید؛ نه عطش قدرت!
تو در مکتب مولایت علی علیه السلام آموختی که چگونه از زندگی زمینی، سکوی بلندی بسازی برای پرواز تا معراج .
"بهشتی خود یک ملت بود برای ملت ما! "
ابعاد روحش، وسیع بود و مراتب ایمان و فضل و تعهدش بی کران.
وقتی کسی به تنهایی، مظهر یک ملت شود، وقتی سخنان و افکار و نوشتههایش، فریادگر آرمان بلند یک ملت باشد، بی گمان، آینه وجودش، سنگ پران شیاطین خواهد شد.
در خاطره بلند این سرزمین کهن، چه بسیارند مردانی از جنس شیخ فضل ا... که برای مشروطهای مشروعه، بانگ برمیآورند و به جرم استبداد، بر دار میشوند !
آری، شهادت، زیباترین هنرمردان خداست؛ هنر سرخی که چون ستاره در آسمان وطن طلوع میکند تا معرفت و آگاهی را در جان نسلها، زنده بدارد .
تلخی فاجعه، به تمام دلها سر کشیده است.
دیگر جز صدای شیون و مویه، طنین آوایی در گوش شهر نیست.
جماعتی سیاه پوش و ماتم زده، چشمانی که از هجوم اشک، به خون نشستهاند، دستانی که از شدت ناباوری، بر سر و سینه آوار میشوند.
ملتی داغدار و زخم خورده در تلاطماند؛ همچون خوشههای نورس گندم که در دامن تندبادی، موج برمیدارند . چه چیز داغ این قلبهای سوخته را تسلا خواهد داد؟ !
بهشتی مظلوم زیست و مظلومانه شهید شد؛ ولی تا همیشه خسی در چشمان دشمنان خواهد ماند .
بی گمان آنها که در عشق الهی ذوب شدند، راست قامتان همیشه تاریخاند .
میخواستم از تو گویم این بار سرود
دیدم که فراتری از این شعر فرود
خاموش شدم از آنکه جاری میشد
از دیده دو رود و بر لبم نیز درود
Design By : Pichak |