دلنوشته ها
میلهها بیش از این طاقت شرمندگی ندارند.
روزگاری است که زندان هارون، سرریز نور شده است؛ آن چنان که بیش از این نمیتوانند خورشید را در خویش بگنجانند.
و خورشید، همچنان صبور و استوار، بر دو پای ایستاده است و نورافشانی میکند. و مگر میشود که نور را زندانی کرد؟
حضور مولا، شعله شعله نور میپراکند و شب سرد و سهمگین شهر را روشن نگاه میدارد که بیخورشید، زمین منجمد خواهد شد؛ و این، راز پایداری خورشید است.
گاه آزادی فرا رسیده است
مولا: خورشید باید به افق باز گردد.
رسالت بزرگ را اینک باید به دیگری سپرد.
کار تو این جا، در تاریکزار زمینیان به پایان رسیده است.
دیوارهای زندان، سرشار شرم و وداع، در پیش پایت فرونشستهاند و حلالیت میطلبند و تو چونان همیشه، مطمئن و سرشار، سر به سجده راز و نیاز فرو بردهای.
میلههای آهنی، به احترامت خم شدهاند و زندانبان، امشب مهربانتر است.
لحظهای سر از سجده برمیداری و از پنجره میله میله کوچک، به آسمان نگاهی میکنی.
چهره ماه را میبینی که روشن تر از همیشه، در چارچوب پنجره نشسته است و به تو لبخند میزند؛ گویی ماه، دروازهای شده است امشب، به لایتناهی رؤیاهایت.
امشب، ماه، دروازهای است و تو را به خویش میخواند.
پشت دروازه روشن، آن چه را میبینی که تا به حال ندیده بودی؛ پدرانت را میبینی که به انتظار ایستادهاند و از دور، خوشآمد میگویند؛ و فرشتگانی که در مسیر ماه و پنجره کوچک زندان، هر لحظه در رفت و آمدند و فرش سپیدی گستراندهاند که گامهایت را به خود میخواند.
دوباره سر به سجده فرو میبری و تبسمیآکنده از یقین، لبانت را میگشاید.
لحظه موعود فرا رسیده است.
صدای خشن درهای آهنی زندان را میشنوی و گامهای تاریکی که هر لحظه، لرزان و بیمناک، نزدیکتر میشوند.
خرمای زهرآگین، دانه دانه اینک در مقابلت چیده شده است.
خرمای زهرآگین، آری! همان کلید رهایی که جواز آزادی را برای تو به ارمغان خواهد آورد.
پس تناول میکنی و...
یا باب الحوائج با عروج تو فقط ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش میرسد.
میگویم: یا باب الحوائج! و قنوت دستهایم، پر از یاد تنهاییات میشود! تنهایی در خلوتی به وسعت عرش و فرصتی به طول تاریخ!
میگویم: یا باب الحوائج! و حاجتم بر آورده میشود آخر کدامین حاجت بالاتر از توّجه و عنایت حضرتت!؟
میگویم: یا باب الحوائج! و در قنوتم، کهکشانی از نیاز، نقش میبندد؛ انگار تمام دردهای بشری، با دعای تو قابل درمانند! آرزوهای بسیاری از دلم میگذرد، اما تمام آرزوهایم معطوف به زیارتت می شود، تا بیایم و از نزدیک درد دل کنم و بنالم؛ بنالم از داغ و غصههایی که دارم! بنالم از تنهایی و مثل نی، از جداییها شکایت کنم.
با تو از نیایشهای انتظار بگویم؛ انتظاری که قرنهاست، تمام آرزوهایمان را به خود معطوف کرده است؛ آرزوی ظهور موعود! آرزوی حضور آن صداقت محض بر سریر عدالت! آرزوی سپیدهای بدون فلق و آسمانی بدون ابر!
«اللهم صلّ علی المعذّب فی قعر السّجون و ظلم المطامیر ذی السّاق المرضوض بحلق القیود؛ خدایا! درود بفرست بر شکنجه شده در قعر زندانها و تاریکی چاهها؛ همو که ساق پای نازنینش بر اثر حلقههای زنجیر کوبیده شده بود».
Design By : Pichak |