دلنوشته ها
با کدام کلمات عزادار بنویسم اندوه از دست دادنت را؟
تو را از تلخی هنگامههای آتش و خون نوشانده بودند؛
تو را از دردی که سالها بر تمام وجودت چنگ انداخت.
تو را از ایستادگی کوهها سرشتند و آتشفشانی پنهان در تنت گذاشتند.
تو را از آسمانها به خاک مژده داده بودند به صبوری.
هزار بار در خویش فرو شکستی و ایستادی محکم تر و سرافرازتر.
تو را از تشنگی آفریدند در لحظات شکیبایی عاشورا.
آن روز که پارههای بدن برادر را میباریدی، آنچنان که تشنگی خاک عطش خیز کربلا را سیراب کنی، آن روز که در خیمههای سوخته، نجوای گداخته سجّاد را در سجادهای گشوده رو به آفتاب میشنیدی.
آن روز که از شانههای عباس، هزار لاله روئید و دستهایش از آستان خاک تا افلاک قد کشیدند و تو دیدی، آن روز که صدای چکاچک شمشیرها و تیغها بر جان خستهات چنگ میانداخت، آن روز که هفتاد و دو سر به نیزه، مشق خورشید میکردند و میسرودند از آیههای نور، آن روز که جز دود و غبار و سُم کوب اسب، نه منظرهای بود و نه صدایی، آن روز پشت شیهه بی امان اسب امام حسین(ع) که بیسوار تا خیمههای سوخته، با یالهای پریشان میدوید، آن روز تلخ و آن غروب تلخ تر که خورشید، بیهوده میچرخید بر مدار جنون و صدای ضجّه زنان و کودکان، سینهات را شرحه شرحه میساخت، آن غروب تلخ نفسگیر که زیر شانههای درهم شکسته سجّاد را گرفته بودی تا زیر سنگینی زنجیر اسارتی که بر گردنش انداخته بودند، فرو نشکند، آن روز که تو را بر شتران مست بیجهاز نشاندند و فرو افتادی و دم نزدی و در هلهله شادیشان قطره قطره در خود گریستی و نگذاشتی باران بر شیار گونههایت شدّت بگیرد، آن روز که از کربلا تا شام، درد بود و تو بودی و صبر و آرزوی چاهی که چون پدر سر در آن فریاد کنی و اشک بریزی و آن شب تاریک، در خرابههای تا همیشه شام، تو بودی و ناآرامی پروانه سه سالهای که از تو پدر میخواست.
تو بودی و خرابه ای خاموش که جز نگاه تو فانوس نداشت.
شبهای تاریک کودکی رقیّه، تو بودی و دستهای مهربان داغدارت بر گیسوان پریشانی کودک برادرت.
تو بودی و کولهباری از اندوه و زبانی که جز به شکر خدا جریانی از آن شنیده نمیشد.
تو بودی و کوهی از مصیبت؛ امّا دم نمیزدی.
آن روزهای بیخورشید، هزار بار در خویش فرو ریختی و دستی بر دیوارههای مقابل نگرفتی.
ایستادی و فریاد زدی مظلومیت عاشورا را؛ آنچنان که آسمان و زمین درهم پیچید.
بانو! همان روزهای تلخ شهادت را تو نیز جرعه جرعه نوشیدی.
تو را پا به پای سرهای بریده تا شام بردند و در اندوه از دست دادن پروانههای سوخته بال، اشکی نریختی جز در خلوت شبهای تنهاییات، تا مباد آنکه شبهای عاصی شام، هلهله باران شود از اندوهت.
شهادت، مدیون نام توست.
کجای تاریخ، شهیدی به صبر و شکیبایی، جرأت بال در بال تو گستردن خواهد داشت؟!
Design By : Pichak |