دلنوشته ها
مرا از یک مشت خاک خلق کردی; از مشتی خاک که با عشق تو عجین شد و جز این نیست که هرگاه یاد تو در من جاری می شود، به آرامش می رسم .
من به اندازه فصل های زندگانی ام از تو نوشته ام، آنقدر که انگشتانم به این واژه ها عادت کرده اند و اگر یک روز از تو ننویسم، دل قلم خواهد شکست .
مرا شب های سبز یادت معنا بخشیده اند . من با نوشته هایم به همه فهمانده ام که چقدر دوستم داری; که اگر دوستم نداشتی، خلقم نمی کردی . اگر دوستم نداشتی، هر روز پنج نوبت منتظرم نبودی و هیچ گاه نمی گذاشتی که از تو و مهربانی هایت بگویم .
مرا آفریدی; آن گاه فهمیدم که همه چیز را از دستهای تو دارم . مرا آفریدی و هر روز صبح روزی ام را از پشت پنجره های بسته فرستادی; بی آنکه لب به تمنا بگشایم . راهم را نمایاندی، تا از شوق وصال، بی راهه ها را نپیمایم و دستانم را گرفتی تا نلغزم .
مهربانم! به نسیم سپردی که هر روز صبح، پنج بار سلامت را به من برساند . به نیزارها امر کردی که غروب ها از جدایی ها بنالند تا خوشی ها و سرمستی ها، تلخی فراقت را از خاطرم نبرند .
آن گاه که غفلت میان من و تو فاصله ها انداخت، زمین را فرمان دادی، آنچنانم بتکاند که تمامی بتهای درونم به لرزه افتند و دیوارهای کبر و غرورم ترک بردارند . خواستی بیاموزم که جز دست رحمت تو، دستی را سرپناه نگیرم .
پروردگارم! اینک که دلم گرفته است، به آغوش یاد تو پناه آورده ام که یاد تو سنگینی بار مسؤولیتم را سبک می کند; آنچه به کوهها سپردی، به دریاها، به زمین و آنها نپذیرفتند و شانه های مرا نشان تو دادند و تو در عوض، به گوش تمامی مخلوقات عالم خواندی که دوستم خواهی داشت و مرا همنشین خود خواهی نمود و نخواهی گذاشت در آتش غفلت و ذلت خاکستر شوم .
محبوبم! وقتی از تو می نویسم، احساس می کنم عاشق تر از من کسی نیست .
Design By : Pichak |