دلنوشته ها
و انتظار، بهار سبزی است که طلوع کرده در اندیشه پنجره ای گشوده به سمت عشق.
تا پایان این شب سرد، چیزی نمانده است و تو می آیی در آدینه ای که تمام کمیل ها، مستجاب شده اند.
تمام نگاه های بی قرار، بال امید تکانده اند در سرزمین عدالت و گواهی می دهند لحظه لحظه حضور گام هایشان را بر دیار مقدس جمکرانت.
گواهی می دهند این همه توسل، در پسین هر روز که دیگر مجال تأمل نیست، پاسخ آن سؤال مانده در گلوی جمکران تویی!
این همه مهمان که هر روز مشتاقانه تر از دیروز به دیدار تو می آیند، از شمال و از جنوب این کره خاکی به دور از ریا و مکر، بی ادعای بی ادعا؛ وعده اجابت می گیرند.
تا پایان این شب سرد، چیزی نمانده است. این همه پرستو که در سرای روشن حرمت آرمیده اند، با دست نوازشت بیگانه نیستند.
بیا! تا تمام جوانه های دل مرده، نگاهشان غزل شادابی و سرزندگی سر دهد.
بیا! انتظار این همه فصل بی بازگشت امید، این همه اشتیاق که در نگاه بندگان منتظر است، با طراوت نام تو گرم شود.
بیا! تا سپیده دم این شب سرد، گرم شود به شور بی کران دست های رو به آسمان آدمی!
Design By : Pichak |