دلنوشته ها
بر شانه های نسیم سر مینهم؛ به دلخوشی آن که از عطر «آن سفر کرده» سرشار شوم.
خلوت مسجدم، جذبه محرابم و مناجاتهایم را با یاد او تقسیم میکنم.
عطشم را با برکه امید حضورش فرو مینشانم و در سایه درختان همیشه سبز انتظارش، طعم وصال را میچشم.
آسمان خاطراتم، با تحمل روزهای دور از او افراشتهتر میشود.
گاهی که دلخسته میشوم، اشک، دستم را میگیرد و دلداریام میدهد.
هر شب، به استجابت، دست به آسمان برمیدارم و همراه با ستاره ها، «امّن یجیب» میخوانم
گاهی که نسیمی از نزدیکی ظهورش میوزد، مرده روحم، جان میگیرد و نغمه «دعای فرج»، فضای لبهایم را فرا میگیرد.
این اشتیاق سبز را تنها آفریدگارم به خوبی میشناسد.
دلم نمیخواهد در قفس عالم محسوس، محبوس باشم.
میخواهم پر بگیرم؛ از بام نیاز به آسمان پرواز؛ همچون پرندگان خوش آواز.
میخواهم خودم را به چهاردهمین ماه برسانم؛ همان که بر بام ملکوت ایستاده است، تا روزی نزدیک، بر کعبه ببارد؛ با سیصد و سیزده ستاره دیگر به گردش؛ همان که همیشه با من است و از من جدا!
همان که در فصل کوچ پرستوها رفته است و روزی برمیگردد و بهار، در پی او جاودانه خواهد ماند، همان که صبحگاهی، به میخانه شوریدگانش میآید و جام ها را از باده کوثر، لبالب خواهد ساخت،
همان که نماز را، حیات دیگرگونهای خواهد بخشید و روزه را جلوهای تازه عطا میکند،
همان که حج را ابراهیمی دیگر خواهد بود و ولایت و برائت را، مُبیّنی آسمانی، همان که عطر عترت میپراکند و قرآن را زبانی گویا خواهد شد،
همان که نبض زندگی را از تب اندوهها میرهاند و قلب ها را، به تپشی از جنس دیگر وامیدارد و همان که جهان را، جولانگاه عشق میسازد و مهریه ماه و مهر را از ظلمت میستاند.
... روزی میآید؛ از پس ابرهای انتظار، با تابشی گرمتر از آفتاب بر یخهای مرده روحها و چون مسیحا، میرماند جانها را از مرگ و شفا میدهد بیماران فراق را!
Design By : Pichak |