دلنوشته ها
کلمه باران میشوم
نمیدانم کدام راست است و کدام دروغ
حقیقت چیست نمیدانم
فقط خروارها خروار کلمه را میبینم که روی سرم خراب میشود
«گل» «مغرور» «خوبی» «دیوانه» «بی سر و پا» «سنگدل» «بیادب» «سلام» «خداحافظ» «ارادت» «بزرگوار» «دوستی» «نفرت» و... و... و...
دست پا میزنم تا غرق نشوم
روی تپهای از کلمات فرو ریخته میایستم
اطراف را مینگرم
هوایی برای نفس کشیدن نیست
همه جا در محاصره کلمات است
باید کلمه شوم
اگر کلمه شوم من نیز به آنان خواهم پیوست
در این صورت باید سر دیگری آوار شوم
و ...
اما نه راه دیگری هم هست
من سکوت میکنم
این بهترین انتخاب است
سکوت میکنم و به رقص کلمات چشم میدوزم
کلمات گاهی شعر میشوند و گلی که لبخندی به لب مینشانند
و گاهی خنجری میگردند و بر قلfم فرو میروند
توان ایستادن از دست دادهام
زخمهای خنجر در اعماق قبلم ماندگار شده
دلم میخواهد من نیز کلمه شوم
اما آزردن کار من نیست
و من باز سکوت میکنم
اما هنوز باران کلمات بند نیامده و گونههایم خیس واژههاست
Design By : Pichak |