سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

ستاره‌ها زنده به گور می‌شدند و جهل، در عمق جغرافیای جهان، جاری بود و ترس از فرعون‌ها و جالوت‌ها و شدادها در جان‌ها.

بهار می‌آمد و می‌رفت، بی‌آن که کسی چشم انتظارش باشد.

زمین در توالی عشق‌های عقیم گم بود.

ناگاه در زیباترین جمعه تاریخ، آن هنگام که تبسم خورشید در ذره ذره سرزمین حجاز جاری بود، نوری به آسمان برخاست و شمیم دل‌انگیز سرود عشق را در مکه گستراند.

ملائکه برای آمنه شراب بهشتی آوردند و آمنه از آن جرعه‌ای نوشید و در سایه‌سار امن الهی مولودی را بر زمین نهاد که سراسر گیتی را به یک باره از نوری معنوی روشن نمود و بت‌های همه عالم متأثر از حضور پیامبری به حق و مبارک بر زمین افتادند.

  ... و تو آمدی!

آن سان که صاعقه نگاهت، ایوان مدائن را از پا درآورد و به آتشکده فارس، فرمان خاموشی داد.

آن شب، آمنه، آینه بود، تا تصویر تو در آغوش آن، قد بکشد.

آن هنگام که بوی تو در شامه خاک پیچید، زمین معطر شد.

از عظمت وجودت کسری به خود لرزید و فرو ریخت و از صلابت گام‌هایت، بت‌ها عاجزانه سر تسلیم فرود آوردند.

و ناگهان فرود آمدی؛ در رستاخیزی از نور!

و جاری شدی از منتهی‌الیه رحمت پروردگار.

زمین در جریان بی‌دریغ مهربانی‌ات، آینده‌ای روشن را به انتظار نشست.

تورات و انجیل تو را مژده داده بودند. معبدها و دیرها و کنشت‌ها، روشنان گام‌هایت را چشم انتظار بودند.

تو شبی در قداست دقایق آسمانی، از مهربانی خداوند، آیه آیه نازل شدی تا «رحمت للعالمین» باشی.

از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب، از خاک تا افلاک، همه جا، پرتو نور الهی توست که تاریکی‌ها را می‌شکافد به سرانگشت غیب.

صدای گام‌هایت در ذرات کائنات پیچید و ابلیس، عاجزانه به خود نالید!

تو که آمدی درهای رحمت حق بر روی زمین باز شد

با تو، رحمت، همیشگی است، نعمت فراوان است، کرامت و سخاوت به اوج خود رسیده و جاده رستگاری آشکار است.

با تو، خدا هیچ گاه میان انسان‌ها گم نمی‌شود.

آمدی تا براندازی آیین زشتی‌ها را، تا ببندی دهان باز جهالت را، تا بیاموزی شیوه دوست داشتن را، رسم عاشقی را؛ تا زنده کنی محبت فراموش شده را.

آمدنت را «حرا»، عاشقانه به پیشواز آمد و کعبه با شوق، به طواف درآمد!

تو آمدی؛ چونان جریانی از نور و هدیه می‌آوری بهشت را.

آمدی تا «محمد امین» باشی در ازدحام نامردمی‌های مکه در عصیان فرو رفته!

تا آیه فتح بخوانی در گوش خاک گرفتار؛

و سلمان‌ها در سایه سار محبت تو تسلیم شوند و نطق «ابوذر»ها به اذن تو گویا شود؛

آمده‌ای تا «ابوسفیان»ها و «ابوجهل»ها، در عمیق‌ترین سایه‌های فراموشی زمان مدفون گردند و «بلال»ها و «عمار»ها، توحیدسرای وادی عشق باشند.

اکنون با آمدنت تبسمی از بهار، در سینه ما گل انداخته. لباس‌های نور، برازنده قامت دل می‌شود. جاده‌ها از مسیر لبخند می‌گذرند.

هر چه درخشندگی، از نو پایه ریزی می‌شود.

مژده باید داد که هر چه تابندگی، به سمت انسان رو آورده است.

آبشاری از بشارت نازل شد.

آسمان، با شادی سرشار، در پوست نمی گنجد.

همه با هلهله همراهند.

زندگی، با صدای ماندگار خوش بختی انس می‌گیرد و بنای بلند عاشقی، بی گزند می‌ماند.

بار دیگر، آینه‌ها در شست وشویی از باران، متولد می‌شوند و با هیئتی زیبنده و آراسته، می‌آیند برای چشم روشنی انسان.

همه نگاه‌ها به سمتی است که نور محمد صلی ا... علیه و آله می‌آید.

اومی‌آید و به یمن آمدنش، شور و نشاط، تمام دل را فرا می‌گیرد.

چیزی نمانده است. در پیش است جلوه‌های آسمانی زمین.

وقتی نام او بیاید، تمام هیاهوهای پوچ و ادعاهای پوشالی، به توبه خواهند نشست و تمام قدر و منزلت‌ها به زیر می‌آیند:

شاه نشانان بارگاه جلالند

خاک نشینان آستان محمد

تحسین‌های مکرر آسمان، چقدر در مقابل زیبایی او الکن است!

وقتی جمال او باشد، رنگ دلمرده افسردگی، به سوگ خود می‌نشیند.

او می‌آید و همه از قصه چشم‌انداز آفرینش، دل زنده می‌شوند؛ از فرش تا عرش.

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/20ساعت 11:16 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak