دلنوشته ها
باد، هوهوکنان، خاکستر یتیمی پاشید بر تمام خانههای بغداد و خبر، زلزله خیز، روزگار در خود فروپیچیده را تکان داد.
اتفاقی شوم، بر آسمانها سایه گسترانیده است
گویی خورشید در پرده کسوف افتاده!
بوی کلمات سوخته میآید از دهان آسمان .
عطر شهادت در هفت آسمان میپیچد.
صدایی جز صدای غم نمی آید. جهان، کوچ سرخ کدام عزیز را به سوگ نشسته است؟
دنیا در داغ هجران که، زانوی غم بغل گرفته است؟
صدای شیون ملائک است که در آسمانها طنین انداخته است!
دلتنگی سراغم را میگیرد؛ وقتی عطر انتظار، وجودم را احاطه میکند. اشکها مشتاقانه از دیدگانم فرو میریزد؛ آن دم که بوی جمعه میآید و بغضی بیمحابا راه گلویم را میبندد.
پشت پنجره انتظار ایستادهام؛ به افق چشم دوختهام. دلم تنگ گریستنی است که ساعتی بعد، چون سیلی ویرانگر، خانه صبرم را در هم میکوبد؛ گریستنی که به زودی، عطش چشمهایم را اقیانوسی بی کران خواهد کرد و نسیم را به آغوش پیراهنم خواهد ریخت.
قرار است که دستهایم را در صداقت برکه امید فرو ببرم و به صورتم، آب زلال عصمت بپاشم. قرار است پلکهای خسته ام را به سمت مشرق لبخندی آسمانی باز کنم و برای ذهنم، خرسندی جاودانه را هدیه ببرم.
چه قدر شبهای جمعه، آسمان دلشوره دارد، تا بیایی و روزهای تاریک تاریخ را تعطیل کنی.
وقتی که بیایی، هیچ تقویمی، جز با نسیم عبای تو ورق نخواهد خورد.
جمعه میآیی و تمام روزها و ماهها و سالهای روشن از یاد رفته، بر میگردند و جمع میشوند، در حوالی غدیر آشکار چشمانت.
میآیی و از شاخهها، چکاوک میچکد.
ثانیهها به کندی میگذشت و قلب وطن، برای بازگشت فرزندان دلیرش میتپید .
ایران چشم به راه بود؛ چشم به راه جسمهایی که در سالهای فراق و اسارت شکسته بود، ولی روح و اندیشهشان، در حصار اسیر نشده بود.
اشک به میهمانی چشمها آمده بود؛ نه از غم این پیکرهای تکیده و زخم اسارت خورده، که از شوق وصالشان و از تحقق وعده خداوند که میفرماید: «إن مع العسر یسرا؛ به راستی که پس از هر سختی، آسانی است.» آزادگان، وارث خون شهیدان هستند. آنان همسفر مردان خدا بودهاند که در مسیر شهادت ماندند تا چراغ راه باشند و گرد و غبار غفلت و روزمرگی را از راه و رسم آسمانی شدن بزدایند.
بهار میوزد و آسمان، سرشار از پرستوهایی است که هجرت خویش را باز میگردند، با بالهایی رها که دیرزمانی بسته بود، خانهها را بتکانید! شمعدانها را روشن کنید و آینههای انتظار را از غبار دیرین بزدایید.
چشمهایی که سالها، تنها تصویر درهای بسته را میشناختند، حضورشان را پلک گشودند. گوشهایی که به دنبال صدایی مجهول، کوچهها را دوره میکردند اینک میهمان موسیقی گامهایشان شدهاند.
قاصدکهایی که هر روز پیام دردخیزشان به دست بادها سپرده میشد، اینک پیام آور رجعتشان شدهاند.
به روز فکر میکنی. جادههای تاریک را آن چنان قدم فرسودهای که حادثهها، چشمهای جست وجوگرت را میسوزانند.
دستهایت ورق میخورند لابه لای روزها و اتفاقات.
دوربینت را برداشتهای و قدم بر کتفهای کوفته شهر گذاشتهای تا اتفاقی دیگر، قدم به قدم تو را همراهی کند.
چشمهایت را باز کردهای و مینگری.
ذهنت طعم غلیظ سؤال، را مزه مزه میکند.
گامهایت را برداشتهای و زندگیات را در کوله بارت گذاشتهای و راه افتادهای روبه روی روزهای آمده و نیامده.
به روز فکر میکنی.
معصومه ...مدینه، به یمن حضورت نورانی میشود و پنجرهها به شوق رویت، بازند. کوچه پس کوچههای مدینه، به عطر دلانگیزت معطر میگردند و سروهای آزاد، به احترامت قیام می کنند.
آرام، آرام بر پهنه گیتی حضور پر ولایتت، شکوفه به بار می آورد و نغمه دل نواز بلبلان را به گوش می رساند.
آری! سخن از ولادت بانویی است که همچون زینب علیهاالسلام ، که برای قیام، قربانی دارد و خورشید عاشورا را با صبرش تعریف کرد، او نیز با قدم های پر حیاتش، به سرزمین کویری قم، حیات بخشید و در رگ ایرانیان، خون حمایت از ولایت را جاری ساخت.
بانو! آمدی تا غربت غریب این برادر، با قدم های انتظار و شوق شما، رنگ دیگری بگیرد.
آمدی تا هجرت بهارگونه و رسول مانندت، ذره ذره این خاک را توتیای اهل نظر کند.
زینبوار آمدی تا هیچ کجا بیچراغ نماند و دنیا دوباره برای خواهری، داستان حماسی دیدار برادری را بنویسد که پر از آیههای تماشاست؛ و تاریخ، برای هر کودکی، لالایی روشن لحظههای انتظار شما را زمزمه کند، تا او بیاموزد رسم عشق ورزیدن را.
در مدینه متولد شدی، اما شهرت، شهر دیگری است
حجابم را دوست دارم
حجاب من، چادر مشکی من است
آری، چادرم را دوست دارم
من این سیاهی تمام قد را دوست دارم !
با تمام آرزوهای رنگارنگ، با تمام راحتی ها، با تمام دنیا ، عوضش نخواهم کرد
حجاب چون چتری است در برابر باران مسموم نگاه ها !
صدای پای عید میآید و دل مومن، برسر دو راهی شادی عید فطر و حزن رفتن ماه رمضان سرگردان است.
در ضیافت ا...، قندیل سرد روزمرگی، در پرتو آفتاب بیبدیل رمضان ذوب گشت و قطراتش در اقیانوس دلدادگی منجذب شده است.
دستهای سبز نیایش و عبادت، بر زلال نهرهای بیداری روییده است و اینک، هزاران هزار بنفشه و یاس و نسترن و اقاقی و نرگس، به مبارک باد قدوم فطر، عطر ارادت میافشانند.
نجوای رستگاری بر لبهاست. سقف آسمان، کوتاه تر از پیش است.
میهمانان جبروت، شکوه خداوند را حس میکنند. عید است؛ عید انفاق و عشق.
امشب، شب فرو چکیدن قطره قطره دلهاست، شب گریه ستارههاست.
امشب، زمین سیاه پوش غمی سرخ است و فردا، جاری ناله در همه سو پیداست .
امشب دل آسمان گرفته و آرامش از همه جا رخت بر بسته است، و فردا توفان سهمناک حادثهای تلخ، دلهای مومنان خدا را سخت میلرزاند.
فردا پرندگان آسمان، پروازی سیاه میکنند، پروانهها به گلها تسلیت میگویند و قاصدکها، دیگر خبری از شادمانی و سرور زمزمه نمی کنند.
گویی تاریخ تکرار شده!
به مناسبت میلاد حسن بی نهایت حضرت امام حسن(ع)
طنین مهربانی و کرامت
ستارههای سو سو زن، در آسمان رمضان، نشسته بودند و ماه کامل درخشنده را تحسین میکردند. ناگاه، بارقهای از زمین به پشت آسمان درخشیدن گرفت .
از آن بالادست دور، از آن ملکوت اوج گرفته، ستارهها دیدند که در زمین، ماه نورسیدهای در قنداقه متبرکش؛ به سمت آسمانیان لبخند میزند. دیدند که آغوش فاطمه(س)، شکلی مادرانه به خویش گرفت و آن ماه منیر را به سینه فشرد و دیدند که مهتاب، از شرم آن رخساره روشن، سر در ابرها فرو کرد.
حسن علیه السلام با چشمانی علوی میآید و افق، رسیدن ارجمندش را گلباران نموده است. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانههای صبورش را زمین به تجربه مینشیند.
ای فرزند حماسه و رافت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست.
جاودانهای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آن چنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی نهایت!
همیشه پارهای از حرفهای من با توست
همیشه دست نیازم، خدای من، با توست
من از دریچه شبهای قدر لبریزم
ولی گشودن زنجیرپای من با توست
با طوماری از توبه و انابه در دل، با زنجیری از تعلقات در پا، ولی با اشتیاقی وافر از حضور و پیوستن به دریاها در سر .
با دستهای سراسر مملو از عطر «رمضان»، با چشمهایی پر از بالهای اشتیاق پرواز در آسمان این ماه رحمت و برکت و با هزاران امید و دلواپسی، آمدهام تا گشایش دوباره دروازههای رمضان را وضو بگیرم و دستهای آلودهام را بیشتر بالا ببرم که عطر توبه از تمام ماههای دیگر، بیشتر به مشام میرسد.
دوباره رمضان آمد؛
Design By : Pichak |