دلنوشته ها
آمدنت دیر شده
چشمانم بی نور رخت چیزی را نمی بیند
از درد هجر واژه ها کم آورده اند
رویم سیاه و نامه اعمالم سیاه تر است
روحم از فرط گناه بی هوش افتاده
و جسم گناه آلودم چون لاشهای متفن در رفت و آمد روزمرگی پیر و فرتوت شده
الحسن بن الجهم : قُلتُ لِأَبِی الحَسَنِ علیه السلام : لا تَنسَنی مِنَ الدُّعاءِ .
قالَ : (أ)وَتَعلَمُ أنّی أنساکَ ؟
فَتَفَکَّرتُ فی نَفسی وقُلتُ : هُوَ یَدعو لِشیعَتِهِ وأنَا مِن شیعَتِهِ ، قُلتُ : لا ، لا تَنسانی .
قالَ : وکَیفَ عَلِمتَ ذلِکَ ؟
قُلتُ : إنّی مِن شیعَتِکَ ، وإنَّکَ لَتَدعو لَهُم .
فَقالَ : هَل عَلِمتَ بِشَیءٍ غَیرِ هذا ؟
قُلتُ : لا .
قالَ : إذا أرَدتَ أن تَعلَمَ ما لَکَ عِندی فَانظُر (إلى) ما لی عِندَکَ .
حسن بن جَهْم نقل می کند : به امام رضا علیه السلام گفتم : مرا از دعا فراموش مکنی .
صدای شادی افلاکیان از کوچه پس کوچههای مدینه به گوش میرسد.
از خانه ساده و باصفای امام کاظم علیهالسلام ، نوری به آسمان برخاسته است. ستارهها نورانیتر شدهاند و ماه، همچونخورشید میدرخشد.
صدای گریهای سکوت آسمانها را شکسته، انتظار عاشقانه پدری را بهپایان رسانده، و لبهای پر از نور پیشوای هفتم را به لبخند زینت داده و بر اماممان،حضرترضا علیهالسلامهمدمی بخشیده، تا زینبی دیگر برای حسینی دیگر باشد.
آری، مدینه از شمیم فاطمهمعصومهعلیهاالسلاممعطر شده است.
مخترعان غربی عِلمشان سر به ثریا کشیده و دار و ندارشان را به حرامیها هدیه کردهاند؛ حالا وقتی از بازار شام گذر میکنی، به جای سنگ ها، خمپارهها هلهله میکشند و فرود میآیند
بغضهای ریشهدار در بقیع روح انسان خیمه زده است.
دقایق غم را اشکهای ما قطره قطره دنبال میکند.چه فصل متروکی است پاییز اندوه؛ اما تا روزگار دنیا هست، گریزی از مرور سطور این فصل نیست.
امروز، کتاب دانش، مرثیههایی در دل دارد که هر کدام جگرسوز است و پر خراش. خاک بقیع، بوی آسمانی دانش را میپراکند.
نام بقیع که میآید، یادی کبود در آغوش غزلهای ما میماند.
Design By : Pichak |