دلنوشته ها
زمین در انتظار نوید باران رحمت است و بهاریترین روزش را به انتظار نشسته است.
ناگهان از مشرق جغرافیای عرفانی، نوری میدرخشید؛ نوری که در چشمهای مضطرب، جوانههای امید میرویاند، نوری که به انتظار تمام ستارهها پایان میدهد، نوری که حرا را به عطر نیایشهای شبانه معطر میکند؛ نوری که مرهم دلهای رنجیده خواهد شد و مسیر سرنوشت دخترکان معصوم را از دل خاک، به سمت آسمان عوض خواهد کرد.
آوای روح بخش قرآن، فضا را پر کرده است؛ کلماتی خداوندی که شولای نور و نیک بختی را بر چادر سیاه ظلمت کشیده است .
ملایک، چراغ یک رنگی و یگانگی را بر خانه های برافراشته با «ا... اکبر» هدیه می دهند.
آفتاب، این همه روشنی را رشک می برد و زمین، بر قدم های محکم مسلمانانی که دست در دست هم خدا را می خوانند، تکیه داده است.
ملایک، با چراغ وحدت می آیند و شیاطین، علم تفرقه را بر زمین می اندازند و می روند.
امشب شمع آورده ام تا در محراب تمام طاق ها و مقرنس ها بیفروزم. شمع آورده ام تا گوشه گوشه بارگاه تو را امشب نورباران کنم.
شمع آورده ام؛ شمع اندوه؛ شمع شام شهادت.
ای زائران آفتاب چلچراغ ها را خاموش کنید و چراغ پیراهن های سیاه را روشن! لب های سخن گو را به خاموشی امر کنید تا سکوت این ماتم، تمام خاک را فراگیر شود! رخت عزا به تن کنید و شال سیاه بر گردن افکنید !
ای امام رئوف! امشب، آهوانه در دام سوگ تو گرفتارم
امشب، آیینه اشک های من فراوان تر از آینه کاری حرم توست.
Design By : Pichak |