دلنوشته ها
بغضهای ریشهدار در بقیع روح انسان خیمه زده است .
دقایق غم را اشکهای ما قطره قطره دنبال میکند.
کتاب دانش، مرثیههایی در دل دارد که هر کدام جگرسوز است.
خاک بقیع، بوی آسمانی دانش را میپراکند.
نام بقیع که میآید، یادی کبود در آغوش غزلهای ما میماند.
نام بقیع که میآید، چشمههای بیاختیار اشک، از صفحات تاریخ جاری میشود.
یا صادق آل محمد علیه السلام! دردا که ظالمان، تو را نفهمیدند و حکمت زهدت را درک نکردند؛ آنجا که علوم پنهان شده سینهات را به تشنگان خویش هدیه میکردی، تا کاروانها چون کالایی گرانبها، کلامت را از این سوی به آن سو تحفه برند.
ای مهر ازلی و نور لم یزلی، آفتاب تابان مشرق اندیشه؛ مرد تمام فصلهای انسانیت، امام صدق و صداقت؛ جاریترین تفکر ماندگار شیعه! نور وجودت، به گردباد حوادث، خاموشی گرفت؛ اما فروغ اندیشهات در جان جهان ماناست.
در سوگ تو چه سخت میگذرد بر دل ای امام صداقت و راستی!
غروب سرخ تو، یادآور غروب خورشید در دریایی است که آمیخته علم و زهدی پیامبر گونه بود و در افقهای دوردست تو شاگردان موج، هنوز به سر و سینه میزنند؛ دریای بیادعایی که سیاست و ملک را به اهل آن واگذاشت.
ذره ذرههای خاک، به نماز شکر ایستادهاند. سیل ملائکه روانند و هدیه در دست، فرود میآیند از آسمان.
خورشید، شاباش میریزد.
لبخند رنگین کمان بر کناره فوارهها دیدنی است .
میهمانان خدا را گرامی میدارند در زمین و کرسیهای پاداش را آذین بستهاند در بهشت.
خوشا به آنان که روزه لبهاشان ذکر بوده است، روزه دستهاشان خدمت، روزه چشمهاشان اشک، روزه پاهاشان توبه و روزه قلبهاشان ایمان!
آسمان و زمین، دست به دست هم دادهاند امروز.
صورت ماه خیس شده است.
قدس! ای خواب آشفته خاک! ای دیرپای رنج زاد، ای گیسو سپید دردهای ناگفته! ای دستهایت لبریز از ریگستانهای داغ، ای چشمهای منتظرت، خشم کهن سال اجداد فراموش ناشدنیات! ای خاکت سرچشمه زایش، درختانت ریشه درنور دوانده،
آه ای قدس! ای قبله رو به سجود به سمت خورشید، ای در حصار دستهای شیاطین، ای که رقص ابلیسان را در چشمهای تنفرت اشک میریزی !
صدایت را میشنوم. تازیانههایی را که خاکت را شکافته، قلبم را میشکافد.
درختان حماسیات سایبان سالهای زجر تواند و چفیههای خون آلود مردانت، مرهمی برای زخمهای ناسور سالهای تنهاییات. فریاد میزنیم؛ هم صدا با تو، اعتراض میکنیم؛ هم نوا با تو.
قدس! روزهایت را به یغما میبرند، خاکت را تقسیم میکنند و علفهای هرز، بر پیکرت میپیچند و قصد خشکاندنت را دارند.
زیتونهایت بوی خون میدهند
درختان بالغ شهرت، گیسو در خون گستردهاند. بوی مرگ، از تمام خاکت به مشام میرسد
مردانت، با خون وضو میگیرند و در خون، رو به قبلهای در اشغال، نمازهای تاریخی میخوانند.
تمام چفیهها در باد، بوی خون میآورند.
Design By : Pichak |