دلنوشته ها
دگر بار،جهان بر فصل نخست نشسته هست.
درود بر هر آن کس که کوشاست و آن کس که رویش و
پویش را میزان ضیافت خود کند.
کنون که رسیده هست بهار، بهاری نما لبخندت را،که
هر کسی را تپیدن قلبی است در انتظار.
برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است
دل ِ گرفته ی این روزگار ، غمگین است
گذشت فصل زمستان ولی ببین بی تو
چقدر چهره ی فصل بهار غمگین است
]
گل من بهار می کن به بهار نو رسیدیم
ز غمان فرار می کن به بهار نو رسیدیم
گل و سبزه را بیاور ز چمن به ملک سینه
هوس خمار می کن به بهار نو رسیدیم
سر زلف باد می ده گل لب به خنده وا کن
دل ما شکار می کن به بهار نو رسیدیم
به سپاس این سعادت به طواف کوی او رو
نظری نثار می کن به بهار نو رسیدی
اسفندماه از نیمه گذشته است و کم کم بوی بهار می آید
یادش بخیر در گذشته بهار ها چه شاد بودیم
چه لذتی داشت بوی عیدی پول نو توی لباس نو
و بوی زندگی چه همگانی بود
چقدر شاد بودیم
از نسیم بهاری زنده می شدیم
و چون شاپرکی آزاد و رها از این گل به آن گل می پریدیم
ولی بزرگتر که شدیم فهمیدیم که ارزان فروختیم شادی کودکانه را
خداوندا تقدیر دوستان را در سال آینده به گونه ای قرار بده که در پایان سال
از گذشته خود افسوس نخورند . . .
هرهزارسال یک بارفرشته ها قالی جهان را درهفت آسمان می تکانند
تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهربار با خود می گویند:
این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد
این فرش فاجعه است...
با زمینه سرخ خون...
و حاشیه های کبود معصیت ...
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
ظهور میکنی آخر به چشم هم زدنی
خدا کند که بیایی ، تو آرزوی منی !
ظهور میکنی آخر برای حسرت عشق
و عشق از تو تراود ، به عشق هم وطنی
ظهور میکنی آخر به خواب دیدم دوش
به خدمت آمدمت پیش ، تو هم امیر منی
وقتی که می آیی ، بهارت را بیاور
گل خنده ی پروردگارت را بیاور
در ایستگاه تشنگی در انتظاریم
بر ما بباران آبشارت را بیاور
آلودگی ها در وضوهامان اثر کرد
از آب زمزم ، چشمه سارت را بیاور
(اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است)
گرمای جان بخش ، شرارت را بیاور
آدینه ها خشکید در ساعات تکرار
آدینه های انتظارت را بیاور
از ازدحام درد صف ها بی شمارند
روحِ مسیحایی تبارت را بیاور
وقت اجابت در دعای ندبه آمد
این عصر ِ جمعه ، کوله بارت را بیاور
گفتند می آیی در این بیراهه درد
بر چشم ما گرد و غبارت را بیاور
پائیز در پائیز طوفان پینه بسته
درفصل بی برگی ، بهارت را بیاور
عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم . ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون) . تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من ، حال توصیف بنما تا من احسنت بگویم . حمد را آغاز نمودم:
Design By : Pichak |