سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

                                    

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

                                                      گاهی اگر در چاه مانند پدر آه

                                                      اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

                                                    گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

                                                    آیینه یی را غرق حیرت کرده باشی

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/7/12ساعت 5:21 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

آن هنگام که دست‌های محکم و استوار پدرم دستان کوچک و ضعیف مرا در آغوش گرفته بود و قدم‌های سنگین و با وقارش سرپناه تنهایی‌های کودکیم بود، آن گاه که نگاه مهربان مادرم همه غصه‌های کودکیم را ناپدید می‌کرد و آن گاه که گرمای محبت هردوی آن ها روحم را آسوده می‌ساخت و جسمم را نیرو می بخشید، لحظات خوشبختی زندگیم را با تمام وجود حس می‌کردم.

هرلحظه بدون حضور آن‌ها خود را درمانده می‌دانستم و هرجایی که احساسشان نمی‌کردم می‌ترسیدم، هرگاه که نجوای محبت آمیزشان دور می‌شد دستانم می‌لرزید و هر زمان که بدون آن‌ها بودم، در عالم خیال گم می‌شدم و جان می‌باختم. 

  ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 90/7/10ساعت 8:34 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

پنجشنبه دلم دلتنگت بود ...


به دلم دلداری می‌دادم  فردا جمعه است.

اما...

  ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 9:49 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

تقدیم به دایی شهیدم "بسیجی شهید بیوک طایفه باقری"  و همه ی جوانمردانی که رفتند تا من و امثال من مرواریدی بمانیم در صدف حجاب هایمان...

 

روی شانه ی غیرت،یاد جبهه ها مانده است

مرگمان اگر دیدیم پرچمی رها مانده است

 

دستمان چرا دیریست بوی خاک را دارد

یادمان مگر رفته ست،آسمان- دعا- مانده است!...

 

رفته اند،اما نه...کوله بارشان باقی ست

بر زمین نمی ماند،شانه های ما مانده است

 

در رگ حیات ما،خون لاله ها جاریست

شاخه گرچه خشکیده است،نسل ریشه جا مانده است

 

نام سبزشان آری،تا همیشه خواهد ماند

رفته اندو راهی سرخ،روبروی ما مانده است

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 9:8 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود

 

عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک

کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی

عمه سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟

از سفر کرب و بلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟

من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را

کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی

(زنده یاد آقاسی)


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 8:0 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

امروز نمیخوام شعر بگم میخوام یک جمله بگم فقط یه سوال دارم

هر روزی که میگذرد یک روز به ظهور امام زمان نزدیک میشویم اما به خود امام زمان چطور؟

 نمیخوام این جمله رو شرح بدم

یک سواله هرکسی به خودش جواب بده ولی امیدوارم  کسی که به امام زمان نزدیک تر نمیشه از خدا میخوام دور تر نشه

و کسی که هر روز به امام نزدیک تر میشه برای ما در راه مانده ها هم دعایی بکنه

برای خشنودی قلب اقا امام زمان سه صلوات محمدی...................

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت 12:20 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


«گر نیایی فقیر می میرم»


مثل دنیا حقیر می میرم


چون کبوتر که در قفس حبس است


تک و تنها اسیر می میرم


ای شکوه ترنم باران


در فراقت کویر می میرم

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 3:1 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

       

وقتی عصرجمعه پنجره راباز میکنی یه نسیم به  صورتت می خوره که اگه خوب گوش کنی

می فهمی نسیم نیست آّه سرد آسمونه ه داره می گه دیدی امروزم نیومد ...


نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 11:42 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

وقتی  دوستی ناراحته و تو... نمی تونی مرهمی برای زخماش باشی  ،

حتی واژه هایی که، راحت می تونستی به بازیشون بگیری ،حالا تنهات میذارن.... وتو می مونی و سکوت....  .

بیچاره سکوت ! بالاخره زیر بار این همه حرف نگفته، قد خم می کنه !....شایدم یه روزی بشکنه!! شاید....   


نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 11:36 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

با سوزن انتظار و نخ اشتیاق ...چشم هایم را به در می دوزم تا بیایی....


نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 11:26 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

 Design By : Pichak