دلنوشته ها
تکهای از دوردست ترین ستاره روشن، زاده میشود و هبوط میکند به رسم تمامی شهابانی که تا به حال دیدهاند. نامت را از جدّت به ودیعه گرفتهای.
تو را علی اکبر نامیدند تا در روزی بزرگ، حماسهای بزرگ بیافرینی.
پس اشک دریغ از قلم سوختهام فرو میچکد و دفترم آتش میگیرد.
اینک تو از راه رسیدهای؛ مرد دیگری از سلالهای روشن، از مطهرترین تباری که شجره نامههای زمین، تا به حال در خویش به تجربه نشستهاند.
خوش آمدی دلاور مرد! اما حیف از تو! حیف از عظمتی چون تو که اسیر پنجه خونین جهانی این چنین ناپاک و نامهربان شود!
وقتی انتخابش کردم
تنها یک دلیل داشتم:
به خاطر خدا، برای قلب امام زمانم
اما وقتی تاج بندگی ام شد
یکی یکی خوبی هایش را کشف کردم
حالا وقتی توی خیابان
یا هروقت یا هرجا که احساس می کنم لازم است رو بگیرم
با همه ی وجودم، برای وجودش شکر می کنم
و آرام در گوشش می گویم:
عزیزم! اگر تو را نداشتم چه می کردم؟
حالا وقتی کسی می پرسد:
واقعا چادرت را دوست داری؟
می ترسم دوست داشتن واژه ی نارسایی باشد برای حس من نسبت به چادرم،
به تاج بندگی ام...
خبرش کنید؛ علی علیهالسلام را خبر کنید که به پایان رسید، انتظار.
اینک این عباس علیهالسلام است؛ ماهتاب آسمان ولایت که از پرتو عنایات نبوی صلیا... و انعکاس قرابت علوی علیهالسلام تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا میدرخشد و راهیان سرزمین نور را با تبسم آسمانی خویش؛ بدرقه میکند.
خوشا نسیمی از دیار عنایتش که تشنگی غربت از کام جهان زدوده و غبار غم از دل بشوید!
بوالفضایلاش خوانند تا سپهسالار فتوت را به فضیلتی بشناسند که بیبدیل و بینظیر است؛ آنجا که تشنه کامی شهادت را به زلال عافیت ترجیح میدهد تا عظمت فتوت و وفا را به نمایش بگذارد.
جانبازی، ایستادن به غرور و استقامت به سرور است؛ در آن هنگام که محبوب بر بنده ای میپسندد تا در مقام صبر، ذره ذره شهید شود.
به راستی که در دل جغرافیای ناب شهادت،مرزهایی است میان ماندن و رفتن در آن زمان که حضرت دوست امتحان خویش را جرعه جرعه رفتن به سوی شهادت قرار میدهد؛ زیرا در مقام چله نشینی صبر، میخواهد از توابالفضلی دیگر بسازد.
تو آن آفتابی که به شانه های برفی زمان، جاری شدن و رسیدن به دریا را می آموزی.
پایی که از تو در راه عشق گرفتند و دستی که در بوسه های خدا پشت سنگر جا ماند، گویا زودتر از تو گرفتار جادههای آسمان شده بودند!
هیاهوی عشق در رگان زمان میجوشد؛ آنچنان که شاهدان قدسی، اتفاق را تنگ در بغل میفشرند.
در کوچههای تنگ بنیهاشم، شور و نشاطی به وسعت آسمان و زمین برپاست. کوچهها، مست حضور نورٌ علی نورند، سرشار از غرور، که همقدم استوارترین گامها خواهند شد .
دیوارها تا فلک اوج گرفتهاند که در ارتفاع رفیعترین قله شرف و ایثار قد میکشند و نخلها،سیراب و سرفراز و سرسبز ایستادهاند که طراوتشان را از بهاریترین شکوفه آفرینش، وام گرفتند.
و پنجرهها، چشم به در دوختهاند و شکوفه خوشبویامامت را متنظرند و حضور سومین خورشیدرا چشم به راهند تا چشمان بیفروغشان، در تلالو نور چشمانش، منور و افق نگاهشان را از دریچهچشم او به عالم هستی گسترش دهند.
هوا، معطر از نغمههای ملکوتی است. فاصلهها خط میخورند .
شادمانی، از جام لحظهها سرریز میشود.
فضا، غرق درترس و شادی توأمان است.
یک آدینه دیگر هم گذشت ... و تو نیامدی ...
هر روز تا روز آمدن تو ... سلامٌ علی آل یاسین ..
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته ی پنهانی شما
بر شوره زار معصیتم گریه می کنید؟
جانم فدای دیده ی بارانی شما
پرونده ام برای شما دردسر شده؟
وضع بدم هست دلیل پریشانی شما
آیا حقیقت است اصلا شبیه نیست؟؟؟
رفتار ما به رسم مسلمانی شما
کجاست راه بعد از راه؟ کجایند خوبان پسازخوبان؟ کجایند آفتابهای درخشان؟ کجایندماههای تابان؟ کجایند ستارگان فروزان؟ کجایند پرچمهای دین و پایههای علم؟ کجاست بقیه خداکه بیرونازعترت طاهره، هدایت کننده ای نیست؟
کجاست آن که زنده کننده آثار دین است و اهل آن؟ کجاست ذخیره شده برای تجدیدفریضهها؟... کجاست ویران کننده بناهای شرک و دورویی؟ کجاست در خدا...؟ کجاست صورتخدا، که به سوی او روی کنند اولیا؟...
ای آن که آمدنت حتمی است! کدام دعا در حق ظهور تو به آسمان میرود؟! در کدام نقطهازاینهستی تو را جستجو کنیم؟ کدام دهکده جهانی؟ کدام سیاره؟
انسانیت، به یغما رفته، بساط ستم جور است، زمین جیرهخوار حکومتهای جاهلی است. دلهاآفت اضطرار گرفتهاند.
Design By : Pichak |