سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

چندی است که پنجره های آدینه انتظار، یکی پس از دیگری به رویم گشوده می شود، بی آنکه تصویر زیبای تو را در قاب زرین آن نظاره کنم.

دیر زمانی است که مصحف جد بزرگوارت را به امید یافتن نشانی از تو، بر سینه پر دردم حک کرده ام، شاید که طعم شیرین آمدنت را به یاری اش در اعماق وجودم احساس کنم و سحرگاهان هنگام طلوع سرخ خورشید، والعصر زلال این اقیانوس بی کران را، با نشان معرفتت زمزمه نمایم.

وعده ای است که داده ای: «می آیم»، و تجلی میعاد آسمانی ات را در وادی غربت یاس های سرخ و زرد تفسیر کرده ای.

من هر صبح و شام جمعه ها، به دلداری ندبه و سمات دل خوش کرده ام، به این آرزو که واژه های خستگی ام را با بغض کلامش بیامیزم و در قالبی از ناگفته ها به دم مسیحایی ات بسپارم.

اکنون که پریشان تر از همیشه، کوله بار گذر دقایق و ثانیه های انتظار را به دوش می کشم، برگوی که قلب چون منی، تا به کی بر مناره های پر طنین موعودت، ضربان هجرت را به سماع غفلت و خاموشی سر دهد.

پس بیا و زودتر بیا، تا مژدگانی حضورت را با شعرهای فراقت معاوضه کنم و فریاد خاطرات تلخ بی تو بودن را پشت سر گذارم. به امید آن روز هنوز هم در انتظارت نشسته ام، یا مهدی!


نوشته شده در سه شنبه 90/8/3ساعت 10:14 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak