سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 گرفته مه همه ی جاده را

 ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟

ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

 ...

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

 


نوشته شده در شنبه 90/6/12ساعت 9:15 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak