سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دیشب، با تمام وجود شکستم و آمدنت را دعا کردم.

دست های خالی ام بوی پونه گرفته بود. احساس می کنم این روزها، عطر تند وصال، کوچه های انتظار را پر کرده است و زمزمه های امید، از آسمان نگاه منتظرت پیداست.

تو می آیی؛

آن زمان که اسبان وحشی، سُم بر سنگ ها بکوبند و آمدنت را جشن بگیرند و دیوهای عصر دود، سلیمانی ات را به عزا بنشینند.

می دانم که جمعه ها ذوالفقارت را با زلال چشمانت صیقل می دهی تا... .

امّا مولا جان! در شگفتم که آیا می دانی که این بوته های خشکیده، این پرنده های زخمی در حسرتِ یک آسمان پرواز، این چشمه های به مرداب نشسته، این عصر یخ زده، عصر رخوت و... همه و همه به اعجاز دست شما ایمان دارند.

بر اساس یک اصل است، غیر قابل تغییر  بوی سیب خواهد داد کوچه زمستانی
واقعا تماشایی می شود؛ تماشایی  ضلع شرقی کعبه، در غروب بارانی


به امید جمعه ای که با کمر خم شده ذوالفقارت، دست های پینه بسته از دعا را به مهمانی اجابت فراخوانی!

 


نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت 1:52 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak