سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

از آن سو، فراتر از دیوار سپید عاطفه، پشت نخل‌های قد قامت بسته، از خانه که غایت نور بود، صدایی از هستی به گوش زمان می‌رسید.

نوزاد آفتاب، قدم بر چشمان سیاه آن شب فراگیر ظلمانی گذاشته بود و قداست سپیده را نوید می‌داد.

فرش فرش آن خانه بال و پر حضور فرشتگانی بود که ظهورش را مبارک باد می‌گفتند.

 

گوشه گوشه‌اش «صفا» به اعتکاف نشسته بود و از خشت خشتش رایحه «فردوس» به مشام آسمان می‌رسید.

غنچه نور را به دستان گرم پدر آفتاب سپردند؛ پدر، نگاهی که حلاوت عشق در آن موج می‌زد، به فرزند بخشید. با سرانگشت محبت، دستان کوچک غیورت را لمس کرد؛ ژاله اشک بر گونه‌اش جاری شد.

بر سیمای مادر عاطفه، موجی از اضطراب نشست؛ سبب را پرسید، و پدر چنین فرمود:

ـ این دستان، عروج مردانگی را بر صحیفه دل‌های زمانیان نقش می‌زند

ـ این دستان، شجاعت را به حیرت وا می‌دارند

ـ این دستان، پاسبان خیمه خورشیدند و نگاهبان آستان برادر.

لبخند با لبان مادر احساس آشنا شد و برخاست، طفل را همچون پروانه به طواف شمع وجود حسینش برد و به دستان او سپرد.

هر دو، چشم در معراج چشمان یکدیگر دوختند؛ آنان در دشت نگاهشان یکدیگر را می‌یافتند.

از ازل، خالق آب و آئینه آن دو را برای هم سرشته بود و حسین علیه‌السلام ، این حقیقت آبی را نیک می‌دانست.

آری! او می‌دانست آن هنگام، طفلی را در آغوش دارد که در آینده‌ای نزدیک، کاشف الکرب سیماش خواهد بود. می‌دانست، چشمانی را نظاره می‌کند که به انتظار نوشیدن زهر تیر دشمنان او می‌درخشد و می‌دانست...

شکوه دیدار دو پاره نور، حاضران مجلس انس را به وجد آورده بود و تنها زمان بود که کمال این همه دلدادگی را در ظهر عشق نظاره می‌کرد.

آن روز، آغاز و فرجام مردانگی رقم خورد.

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 9:3 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak