سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

قحطى، همه جا را گرفته بود . قرصى نان یافت نمى‏شد .

 در آن حال، مردى از بنى اسرائیل به کوهى از ریگ در بیابان رسید .

 پیش خود اندیشید که کاشکى این کوه ریگ، کوه گندم بود و من آن را پیش قومم مى‏بردم و آنان را از رنج گرسنگى مى‏رهاندم.

 

به شهر بازگشت .

 پیامبر آن روزگار نزدش آمد و گفت: در بیرون شهر چه دیدى و چه خواستى؟

گفت: کوهى دیدم که از سنگ‏هاى خرد (ریگ) انباشته بود. در دلم گذشت که اگر این همه، گندم مى‏بود، همه را صدقه مى‏دادم و قحطى را بر مى‏انداختم .

پیامبر قوم گفت:

 بر تو بشارت باد که ساعتى پیش، فرشته وحى بر من نازل شد و گفت که خداى تعالى صدقه تو پذیرفت و تو را چندان ثواب داد که اگر تو آن همه گندم مى‏داشتى و به صدقه مى‏دادى، ثواب مى‏داد .

خوش بحال انهایی که دارای نیتهای  پاک هستند و به فکر دیگران


نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 9:9 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak