سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

خواجه‏اى غلامش را میوه‏اى داد . غلام میوه را گرفت و با رغبت تمام مى‏خورد. خواجه، خوردن غلام را مى‏دید و پیش خود گفت:

کاشکى نیمه‏اى از آن میوه را خود مى‏خوردم . بدین رغبت و خوشى که غلام، میوه را مى‏خورد، باید که شیرین و مرغوب باشد . پس به غلام گفت:  یک نیمه از آن به من ده که بس خوش مى‏خورى .

 

غلام نیمه‏اى از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن میوه خورد، آن را بسیار تلخ یافت . روى در هم کشید و غلام را عتاب کرد که چنین میوه‏اى را بدین تلخى، چون خوش مى‏خورى . غلام گفت:

اى خواجه!بس میوه شیرین که از دست تو گرفته‏ام و خورده‏ام . اکنون که میوه‏اى تلخ از دست تو به من رسیده است، چگونه روى در هم کشم و باز پس دهم که شرط جوانمردى و بندگى این نیست .

صبر بر این تلخى اندک، سپاس شیرینى‏هاى بسیارى است که از تو دیده‏ام و خواهم دید.


نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 8:56 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak