سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

فانوس نگاهم را آویخته ام بر در / من منتظرم زیرا ، گفته اند که می آیی ...

هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گام های تو را برای من بیاورد،گام های استوار و دست های سبزت را.

اگر بیایی،چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد.

تو می آیی و در هر قدم،شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.

تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت.

تو می آیی در حالیکه دستهایت پر از گلهای نرگس است.

تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آن ها بنا خواهی کرد.

تو می آیی و دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.

تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگ های صبح جریان پیدا خواهد کرد.

تو می آیی ای پسر فاطمه ،یوسف زهرا یا مهدی

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/4ساعت 11:5 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak