سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دنیا با مجموعه‌ای از رنگ‌های مهربان و زینتی، تازه‌تر از هر صبحی رو نموده است.

گل‌ها،‌ خبری خوش را در گوش هم زمزمه می‌کنند و شادترین جوانه‌ها در دل هرچه قاصدک، زده شده است.

نور سرور از خانه مولا(ع) و زهرا(س) بلند است.

چه اقبالی داشته‌اند آن دسته از لحظات آینه‌گون که جشن خانه حضرت علی(ع) و فاطمه(س) را ترتیب داده‌اند.

چه بخت بلندی داشته‌اند آن لبخندها که در قالب تبریک، به محضر حضرت علی(ع) و فاطمه(س) رسیده‌اند! امروز فضای شاد خانه حضرت علی(ع) ،‌ از هر مدیحه‌ای دلنوازتر است.

در سکوت جاری لحظه ها، غنچه ای رو به آسمان عشق می شکفد و خانه کوچک و گلین باغبان عشق را سرشار از عطر خویش می کند.

 

 

بوی گل یاس، دوباره در کوچه های مدینه می پیچد و دل های عاشق به وجد می آید؛ چون طوبای رسالت دوباره به بر نشسته و ستاره ای دیگر بر خانه وحی فرود آمده است.

لبخند برلبان حضرت علی(ع) و فاطمه(س) شکوفاست.

«نام او زینب است»؛ این صدای پیامبر اسلام بود که در فضای عطرآگین خانه علی پیچید و تشنگان را سیراب کرد.

 پیامبر چه زیبا بر او نام نهاد، زینب، یعنی زینت پدر؛ زینتی برای حضرت علی(ع) که خود آیینه تمام نمای زیبایی هاست.

اگر نامت را زینب نهادند؛ به راستی زین اب بودی ولی مگر علی(ع) را می توان توصیف کرد که توصیف تو آسان باشد؟! برای توصیف تو همان بس که دختر زهرا(س) و تربیت شده خاندان علوی هستی.

ای زینت پدر و هم زینت مادر؛ عظمت تو را آنگاه که مادر در محراب نماز دست نیاز به آستان حضرت دوست برمی داشت و برای رهایی غفلت زدگان از وادی جهل دعا می کرد و تو آمین می گفتی

آنگاه که همچون مادر به استقبال شانه های خسته پدر از هجوم نامرادیها می رفتی تا ام ابیهای دیگری باشی، آنگاه که دستهای کوچکت با گردش دستاس خانه را می گرداند.

 آنگاه که با هر نفست عطر یاس را در فضای خانه جاری می کردی و ...

آنگاه که در کربلا توفان به پا کردی و شکیبایی، صبوری، ایثار، استقامت و استواری را تفسیر نمودی و در کوفه و شام، فصاحت و بلاغت را معنا کردی؛ برای مردمان شگفت نباید بود، چرا که از جمع میان پنج تنی که نامت را خدایت بر می گزیند زینب (س).

بارها از خود پرسیده ام چرا هرگاه می خواهم برای تو بنگارم ناگاه کربلا در برابرم مجسم می شود و شیرزنی که با دست خویش لباس رزم بر تن فرزندانش می کند تا فدایی راه برادر شوند، برادری که قرآن ناطق است و اسلام راستین!

 شیرزنی که چون پیکر غرق به خون فرزندانش را می آورند؛ پای از خیمه بیرون نمی نهند، امّا همین که پیکر برادرزاده را به سوی خیمه ها می آورند، وامحمدا سر می دهد و ...

عظمت تو را باید از تل پرسید آنگاه که بسمل تپیده در خون را می بیند، خنجری که بوسه گاه پیامبر(ص) بوده را زیر تیغ کین می یابد؛ تنها زانو می زند که اللّهمّ تقبّل منّا هذا القلیل القربان!...

و همه چیز را باید از کربلا پرسید که او خود تفسیر شدهی توست: ما رأیت الاّ جمیل!...

و معرفت تو را همین جمله بس است که قد عجبت من صبرک ملائکة السماوات

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/18ساعت 12:4 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak