سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

یک طرح تازه بر دلش آن شب وزیده بود

با دست های معجزه پروانه چیده بود

پروانه پر کشید و زمین خیس عشق شد

گویی که ابر روی دو بالش تنیده بود

پروانه ای که بال دعایش برای شهر

تا آسمان نور و اجابت پریده بود

چندی گذشت و سمت طلوعی غریب رفت

بی شک غروب فاجعه وقتش رسیده بود

یعنی میان دیده دنیاپرست ها

قصری به رنگ وسوسه ـ شیطان ـ کشیده بود

قصری که خوشه خوشه پر از کینه بود و زهر

زهری که روی باور مردی چکیده بود

او سال ها درون خودش شعله ور شد و

دنیا درون قلب سیاهش تپیده بود

افسوس آن نگاه شرورانه هیچ وقت

پروانه را به روی چمن ها ندیده بود!


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/14ساعت 2:35 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak